ادبیات و فرهنگ
مرا به بایگانی سپردی
به تدفینم خاک پاشیدی
تا مهر سرد کنم
در من امّا
فورانِ لهیمری ست
هر گل ایستاده باشی
حریصانه
تمامِ تو را می مکم
چنان که توفان نخل را
یا درخلسه ای جاودان
پنهان در پشنگه ها
بر چهره ات
تا درآبچینِ دستانت بمیرم
بنار- آبان 1379
مثلِ گنجشکِ نیم جان
با درد
می کشم بر سکوتِ لانه
شیار .
من و
غم- ناله های جان فرسا
شب و
میدانِ تنگ و
چنبرِ مار
بنار – مرداد 1379
خوش به حالِ تمامِ گنجشکان
که به هرباغ می زنند سری
خوش به حالِ کبوترانِ قشنگ
صبح در آسمانِ شیری رنگ
تا به خورشید می کشند پری
خوش به حالِ هرآنکه غیر از من
که دگرطاقت و قرارم نیست
بسته ام بردعایِ هر کس گوش
غیرِ غم های روزگارم نیست
کاش مانندِ بوته ی اسپند
تکیه گاهِ چکاوکی بودم
در هجومِ سیاهِ آتش باد
کاش مانندِ قمریان بر نخل
می زدم یارِ رفته را فریاد
کاش مانندِ شاخه های کنار
می شدم پر زلانه های قشنگ
شادمان درهجومِ گنجشکان
می سپردم به نغمه هاشان گوش
شده امروزای دریغ دریغ
باغِ گنجشک در دلم خاموش
از خزانی سیاه سرشارم
از هوای سکوت لبریزم
من دراین برگ ریزِ طاقت سوز
برگِ زردی به چنگِ پاییزم
بنار – آبان 1379
خورشید
طلسمم می کند
بر خاک
*
جهان
غیراز گز و کُنار و رود نیست
و کلّه ی پاره پاره ی ابری
بر بامِ روستا
*
بهار
اگر چه نزاده سربرزمین نهاد
سپاهِ نخل
هر سال
نگاهبانِ چهار فصلِ بهار است
بنار- اسفند 1378
دیدنِ چهره ی نازِ تو نشاط انگیز است
نفست چون نفسِ صبح دمان گل بیز است
چهره ات ماه لبت لاله قدت نخلِ بلند
گیسویت سبزه ی فردوس که مشک آمیز است
گفته بودم که دگر عاشقِ یاری نشوم
آه از این دلِ شوریده که نا پرهیز است
باغ از خنده ی گل غرق بهار است بیا
بی تو ای غنچه ی سیراب دلم پاییز است
برازجان – فروردین 85