ادبیات و فرهنگ
معصومه خدادادی درروز تولدم خرداد 1390 نوشت :
وآغِی آغـُیـَل اوّ ل سلومی
چه دارم سی تو مِی غیراز کلومی
موارک بو که دیـِت دِی محمدآوی
بیو دعوت بُکــُه مانه و شومی
درپاسخ نوشتم :
موشاگرد و کـُچیکِ همه تونم
ومهر ِ ری شما شو رو می خونم
یه چاسی و یه شـُوم جلدی ردیمو
میام خـُم خونه تون ده رو می مونم
ودرخرداد 1391 نیز خدادادی نوشت :
صدوبیس سال عمرت بو وخواشی
تو کنگون روز و شو خسّه نباشی
موارک بو، ندادی باز امسال
وجِی کیک تولد ، نون و آشی
و من درجواب نوشتم :
تش و پیش ِ گپت سِرخـُم که، سُختـُم
مثِ آلو شو چاله ی طعنه پُختـُم
تو از بس ترس ِ شوم ِ پُی مو نادی
که روزِ چاس، تا کنگون گــُرُختـُم
گفته بودم، به او، به غلامی، که شتاب نکند برای بازنشسته شدن، آن هم پیش از موعد و زودرس. اما گوشش بدهکار نبود. در آن ایام او در افکار و دنیای دیگری سیر می کرد و آرزوهای بزرگ در دل داشت، می گفت: از آموختن به دیگران خسته شده و می خواهد خودش بیشتر بیاموزد، مثلا ایران را بگردد، شاد باشد. خلاصه آرزومند «فراغتی و کتابی و گوشه ی چمنی» بود. حیفم می آمد که دانش آموزانش یکی از معدود استادان واقعی و فعال خود در زمینه ی ادبیات و شعر را از دست بدهند (ضمن احترام به همه ی اساتید این رشته) ولی خودش با شکسته نفسی می گفت: «کلاس اولم که آب آب شعر می خونُم» گفته بودم که خسته می شوی از بیکاری و البته خیلی چیزهای دیگر، پشیمان خواهی شد. فراموش کرده بود سروده خودش را «نه سر کار خُم تا شُر بدُم پُی هم کُم و ریدو/ گلی واویدُم، سر دسّه ی بُرّی عیالم مو».
دیری نپایید فراغتش، فقط چند سال، شنیده ام اخیرا در کنگان کاری دست و پا کرده و راهی آن دیار شده. هر جا هست خدایا به سلامت دارش.
استاد محمد غلامی به باور من یکی از محدود و معدود شاعرانی است که در سرودن غزل با گویش بومی گوی سبقت از همگنان ربوده است و غزلیات محلی او به ویژه اگر با خوانش خودشان باشد واقعا زیبا و دلنشین است. هیچ گاه ندیده ام عصبانی و تندخو باشد. شاید این عامل همراه با عوامل دیگری که خود در شعر (سفیداوی سرم) در مجموعه شعر بومی «گلبُنگی» که در سال 1390 منتشر گردیده، به آن ها اشاره نمود: هنی خَهک دورنگی دیرُم، چشمه زلالم مو، باعث شده که وقتی در محفلی خودشان غزل ها را قرائت می کنند تاثیر آرامش بخشی آن چندین برابر گردد. نگارنده در یک دو بیتی گفته ام: دل بی عشق شعری خَش نسازد/ کسی با چوب تر آتش نسازد
من دل محمد غلامی را مملو از عشق یافته ام، عشق به زندگی، عشق به سرزمین، عشق به ادبیات، عشق به انسان. ایشان در سال های اخیر در زمینه ادبیات با چاپ چند مجموعه شعر آزاد و یک مجموعه شعر گویشی و نیز کتاب ارجمند (رها ز منت باران) در معرفی شاعران دشتستانی، همچنین مدیریت چند ساله بر صفحه ادبی نشریه اتحاد جنوب و نیز سرودن اشعار محلی برای گروه های سرود دشتستانی که حتی در سطح کشور موفق به اخذ جوایزی گردیده و و و و یکی از فعال ترین و موفق ترین دشتستانی ها بوده که اگر حسن خلق اش را به این مجموعه برافزاییم از جمله آن هایی خواهد بود که (دی شیخ با چراغ گردشهر) به دنبال شان می گشت. سال گشت تولدش را گرامی می دارم و به خود و خانواده اش تهنیت می گویم.
بیو تا دشتسون و مِرد شیرِ پُر جیگرسِی کُ
زن گردی پلنگِ بینِ ای بیشی خطر سِی کُ
«گُلبنگی»
استاد «حسین تهرانی» سخنی جاودانه دارد. وی گفته: «هنرمند باید نود و نُه چیز داشته باشد که صدمین آن هنر است». حال اگر به فرض بخواهیم آن «99 چیز» قبل از «هنر» را فهرست کنیم، بی شک به مجموعه یی از ویژگی های رفتاری، گفتاری و اندیشگی انسانی خواهیم رسید که در آن سه گانه ی معروف «زردهشت» خلاصه شده است و کیست که نداند هنرمند بی بهره از این سه گانه و آن 99 چیز اگر هنری نیز ارایه دهد هنری خنثا و تاریخ مصرف دار است که چندی شاید سبب «معروفیت» گردد، اما «محبوبیت» هرگز...
***
اکنون در نکوداشت شاعری که زادروزش دوم خرداد است و زادبومش دشتستان ِ بی همزاد چه می توانم گفت که تصویر زلال او در آینه ی سروده های اوست، اشعاری که سرشار از عشق و حماسه و نوستالژی ست و در سطراسطرش می توانیم «محمد غلامی»عاشق را بیابیم؛ انسانِ شاعری که عبور از 99 خوانِ تهرانی و 3 نیکِ زردهشت را نجواگر است.
***
محمد غلامی در عرصه ی بومی سرایی گر چه هم نسل بزرگانی چون ایرج شمسی زاده، فرج کمالی، اسماعیل بهزادی و ... نیست، اما بی تردید از بومی سرایان برجسته و تاثیرگذار استان به شمار می آید که در سروده های خویش، علاوه بر درون مایه های ناب تغزلی و حماسی و توصیف ویژگی ها و عناصر طبیعی اقلیم اش، در راستای ثبت واژه های خوش طنین و دلنشین دشتستانی نقشی مهم ایفا کرده است.
***
اکنون، سپاس از «دوم خرداد» که محمد غلامی را به ما هدیه داد؛ انسانی که نامش معادل عشق، صداقت، خردورزی، صمیمیت، مهرورزی، سخاوت، دوستی، ایثار، نوع دوستی و 90 چیز دیگر است؛ «هنر»ش هم که بماند، کافی ست «گُلبنگی» اش را بخوانید .
زندگی، منظورم تمام آنچه که در روی زمین جاری ست، و زندگی نام گرفته است، تبدیل شده است به یک مجمع تقریبا همسان، فرهنگ ها، متفاوتند، حتی از محله ای تا محله ای دیگر، خیلی ها، از این محله تا آن محله نگاهشان به فرهنگ هم تغییر یافته است، جور دیگری می پوشند و جور دیگری، می گویند، می نویسند و می نوشند و...
او، اما همانی است که بوده است، نجابت زادگاهش با اوست، ظاهرش آراسته به روز است، فرهیختگی اش، سرو سهی شده است، دانش ذاتی اش، گُل نموده است، از پهنه ی «دشتستان» گام هایش، فراتر رفته است، شاعرانگی اش، به قله های کمال تنه زده است، ادبش وادی شناخت را، درنوردیده است، و جاذبه های جادوییِ شعرش، بر زلال پذیرنده ی قلب ها، نشسته است.
و خدا می داند این آدم ِ بزرگ ِ دشتستانی چقدر دوست داشتنی است، از او که دور می شوی، چشم براهی که دوباره بیاید! استاد غلامی را، سال های چندی در قلب خود حاضر می دیدم، حضوری توام با شعرش و استعداد درخشان مدیریت او را، زمانی که اتحاد جنوب را تبدیل به «بوطیقای شعر جنوب و معاصر ایران» کرده بود، خوشه رنگین و سخن و فردوسی را در جوانی و نوجوانی دیده بودم و او و کارهایش تداعی بخش آن روزها و سال ها، برایم بودند، از قلب خود و دلیلش تمایلش به این انسان بزرگ، ممنونم که به درستی مِهر اهورایی او را، برایم به ودیعه «ثبت» نموده بود. استاد محمد غلامی افتخار شعر جنوب است و عزیز همه ی شاعرانی که دشتستان را، اول با نام او و کمالی و ... می شناسند. نه اهل تنش است و نه قومِ «قیافه بگیران» فقط مهربان است، مهربان و مهربان و آنقدر پر مهر که مهرش هر لحظه با آوردن نامش، در دل و جان هر کسی که با او، دستی به مهر می سپارد، افزون می شود و افزون باد وجود پر از مهری که اوست.
در میان شاعران دشتستان یکی از کسانی که توانمندی ادبی و شایستگی های انسانی را با هم جمع کرده است، محمد غلامی است. بیش از 20 سال سابقه ی آشنایی ام با این شاعر فرهیخته به من این جرات را می دهد که درباره او چنین داوری ای داشته باشم.
محمد غلامی بدون تردید از زمره بزرگان شعر دشتستان است. این بزرگی او را در عرصه ی شعر محلی می توان با تاکید بیشتری ادعا کرد هر چند که در عرصه ی شعر رسمی فارسی نیز ـ چه از نوع کلاسیک و چه از نوع شعر نو ـ غلامی چهره ای موفق و بالنسبه درخشان دارد. تلاش او در عرصه ی تحقیق و پژوهش در ادبیات و بازتاباندن بخشی از توانمندی های زادگاه ادبی اش، دشتستان، نیز او را به عنوان دلداده و دلباخته ی دیار خویش به ادب دوستان و ادب شناسان معرفی می کند. این دلباختگی را می توان در جای جای اشعار محلی آقای غلامی یافت. تواضع، وارستگی، بی ادعایی، حرمت نهادن به بزرگان و پیشکسوتان ادبی کشور و استان، دلبستگی به دیار و تلاش پیوسته برای فهم بیشتر زمانه، تعهد انسانی و بسیاری از خصلت های انسانی دیگر، محمد غلامی را در جایگاهی نشانده است که ما امروز در آستانه ی زادروز وی نقش و حضور موثر او را در جمع بزرگان شعر و ادب این دیار حس کنیم و به احترامش کلاه از سر برداریم. به سهم خویش این زادروز فرخنده را به غلامی عزیز «خجسته باد» می گویم و آرزو می کنم سال های سال نخل تناور وجود او بالنده و پابرجا بماند و شهد شیرین عشق را در هیات «کلمه» در کام دوستداران شعر و ادب بنشاند.
او در بهار آمده است و بی شک بهاری که با او آمده است نیکو فال و خجسته تر بوده است: خجسته باد بهاری که با تو می آید
همیشه باد سرودی که با تو می خوانیم .