ادبیات و فرهنگ
گپِ عشق ِ خش ِ ازبُنگِ مغرَو تاسحرگفتن سی باند هِ ی تـُوقفس خَشترچن ِ ازبال وپَرگفتن نویمودردم ِ آلِی بنالـُم تـُوبُرِمردم خدایا تاچق ِ سی خاطرِ درتا ودرگفتن نواوی چاق قِیلون تاخُرنگـَل بـِلتشاویدن نِتِرسُم سیت بُگـُم پُی نغمه ی فِرقی خوَرگفتن شوِتیتِ یدَس کارُم فقط سی کور رخصیدن تـُوغـُمبَه کِل زدن دردِدلم سی گوش ِ کرگفتن مواُنـّاغَچّه ی خشکم نوِیمُم چُوکلی عُمرَا گپِ تـَش محض ِ شَق کردن بُیَس سی چوِترگفتن نبوتـُوفکرِرفتن اِی نمی خِی بُک بگیرُم سیت چه سَختِ قصّه ی چرویتِ تـُوگوش ِ کِپَرگفتن شکرمکتیوِعمرُم! کِی میا روزی که بی پَروَند تـُوگوش ِ نیمبلی دل سَرکنی شروهِ ی ثمرگفتن برازجان – دی 1384
زندگی امروزما اینترنتی شده وروزهاکه برما می رود، عکس العمل هایی نسبت به کارهایمان درنوشته های دیگران می بینیم که ممکن است بابعضی ازآن هاموافق باشیم یابرخی رانپسندیم اماواقعیت این است که برای محفوظ نگه داشتنشان اینجا، جایی مناسب است. بنابراین ازاین به بعد، پژواک آیینه ای خواهدبودتانظروحرف های دیگران را( تاآن جاکه به من مربوط می شود)درآن منعکس کنم.این انعکاس شامل نقدها، تمجیدها، اعتراض ها،یابعضاً مطالبی است که به صورت نامه ودست نوشته دراختیارمن است. هدف اصلی من ازاین کار، حفظ آنان وسپردنشان به آینده است
"به دوست و استاد عزیزم : جناب آقای غلامی "
همیشه سبز می آیی !
همیشه سرو .
همیشه به دنبالت می آییم
و تو فردا می شوی .
امتدادت از میان کدام زاگرس می گذرد ،
که فرسنگ ها جا مانده ایم .
از سیمرغ وجودت ،
به قاف معرفت رسیده ایم .
یادت باشد ،
ما همان بلبلان کوچه باغیم * .
نگاهت : آسمان
فریادت : حماسه های نیامده .
همیشه بهار !
" رها ز منت باران ** "
تمام احساست را ،
به فضای فرداها
پیوند خواهم زد .
" هادی حیدری "
................................................................
باسرودِ نرم ِباران
پابه پای عکس ِخوددرآب
می رقصند
نخل هادرخواب
می زندبرچترشان شلاق
توفان
آسمان ِباغ
زابر ِتشنگی
سیراب
__________
روزنامه خبر- شماره 3051سه شنبه 22اردیبهشت1371
روزنامه ی خبر/صفحه ی هنرواندیشه/شماره 3028 سه شنبه25فروردین 1371
به دنبال چاپ آثاروزندگی نامه ی شاعران جوان وپراحساس این بخش ازمیهن اسلامیمان، این هفته به سراغ محمدغلامی شاعری ازدیاردشتستان(برازجان)می رویم که اگرچه کم کم ازسال های جوانی داردفاصله می گیرد، امااوراهم چنان درشعرهایش پرطراوت وشاداب می بینیم.محمدغلامی می نویسد: « درخردادماه 1342درروستای « بنار»ازبخش مرکزی شهرستان برازجان به دنیاآمدم. تحصیلات ابتدایی رادرزادگاهم گذراندم وبرای ادامه ی تحصیل به «برازجان»و« آب پخش»رفتم.پس ازاخذدیپلم دردانشسرای تربیت معلم شیرازبه تحصیل ادامه دادم ودرسال 1363دررشته ی ادبیات فارسی دوره ی کاردانی رابه پایان رساندم ودرحال حاضربه عنوان دبیرادبیات درمدارس راهنمایی روستاهای اطراف برازجان خدمت می کنم.حدودده سال است که شعرمی گویم ولی چندسالی بیش نیست که به طورجدی به شعرمی نگرم.»
وماهم اضافه می کنیم که غلامی یک دنیامحبت وصفادارد، درنامه ای که برای « هنرواندیشه » فرستاده، نوشته است:«قریب هفت هشت ماهی است که مهمان تازه ای پایش به کلبه ی چوبین وروستایی من بازشده است.هفته ای حدافل دوبارتابرازجان به استقبالش می روم وآن رابااحترام دردل روستاهای اطراف برازجان جای می دهم. گاهی درمحفل دوستانش می نشانم وزمانی به کلاس درس دعوتش می کنم. این مهمان گرامی ، روزنامه ی خبروصفحه ی هنرواندیشه است.یکی ازسرمایه های بزرگی که به وسیله ی روزنامه ی خبربه دست می آورم، علاوه برراه ورسم سرودن شعر، آشنایی بادوستان جوان شاعراست. آنهایی که شماامروزباحوصله پای صحبتشان می نشینیدوراهشان راهموارمی کنیدتافرداخدمتگزاروپاسدارادب وهنراین مرزوبوم باشند.»
ماغیرازتشکروسپاس ازیارانی چون محمدغلامی ودیگردوستان شاعرکه به صفحه ی هنرواندیشه مهرمی ورزند، چیزدیگری نداریم که نثارقدومشان کنیم، امیدکه پرباروسرسبزباشید.
سینه های دشت
درغروبِ سرخ ِنمناکِ زمستانی
وامدار ِسرخی ِسردِ افق هابود
آمدآن نقاش
آمدازپسکوچه های خشک وزردوسرد
نقش زد راز ِدلم درپرده های خاک
سینه های مخملین ِدشت
کهکشانی ازشقایق هاست
____________
روزنامه خبر- شماره 3051سه شنبه 22اردیبهشت1371