ادبیات و فرهنگ
باران سلام
ازغیبتِ بلندِ بهاران دلتنگم
برظاهرم مبین که می خندم
سنگم
موسیقی ِزلال ِملائک !
آهنگِ بی کلام !
باران!
بیا بشوی و بشورانم
بیا دوباره برویانم
باران تو را به نغمه ی سرشار ِ بلبلان
تو را به اوج ِ پرستو
تو را به شادی ِ صبح ِ کبوتران
ای قاصدِ بهار!
باران ! ببار
باران ! ببار
___________
برازجان- 15/8/1390- زیر باران
علاقمندان به شعر وادب که از روزهای آغازین با ما همراه بوده اند با نام و شعرآقای محمدغلامی شاعر نوگرای دشتستانی آشنایی دارند. آقای غلامی ازجمله عزیزانی است که از همان ابتدا به صفحه ی ادبی آیینه ی جنوب وفادار بوده است وباارسال اشعارخود و دیگر شاعران خطه ی دشتستان درغنای این صفحه کوشیده است. ازوی تاکنون دفتر شعری با عنوان « ریشه های روز» منتشر گردیده است. برآن شدیم تا با این شاعرفعال به گفتگو بپردازیم. آنچه درپی می خوانید نتیجه ی این گفتگو با اوست. به امید برومندی روز افزونش.
*درک شما ازشعر مدرن و رسالت شاعر درعصر ما چیست؟
جهان امروز دو اسبه به پیش می تازد.انسان دیروز را استری بس بودوانسان امروز را هواپیمایی کم است.همچنان که تکنولوژی به پیش می رود، شعرنیز پا به پای آن باید پیش برود. اگر شعرجلونیامدبازمان هماهنگ نیست وخود به خود کنارگذاشته می شود.شعری پذیرفته است که آیینه ی امروز باشد.شعرامروز باید بتواند نیازهای انسان امروز را برآورده کند.به عبارت دیگر شاعر باید درزمانه ی خودش زندگی کندوبرای زمانه ی خودش حرف بزند. هرکس که ازکاروان عقب افتاد، می میرد.شعر، شرح دل وتاریخ روزگار است. هرشعری تصویری از زمانه است و درواقع شعرآیینه ای است که شاعردرمقابل رخسار روزگار قرارمی دهد.البته این کار به همین سادگی نیست. شاعر ازروح خود درکلام می دمد. شاعر باید سحرخیز ترین فرد قوم باشد. او درواقع راهدار جامعه است و همه چیزراازدورتشخیص می دهد و طبیعی است که چنین شخصی متعلق به خودش نیست بلکه مال همه است وچشم وزبان همه است. حال درچنین زمانه ای وچنین شرایطی به اهمیت کار نیما پی می بریم. او مسیری را نشان دادکه به بن بست نمی رسد وشاعرلنگر نمی اندازد.
*ازچه شاعرانی تأثیر پذیرفته اید؟
می دانید که بین تقلید کردن و تأثیر پذیرفتن فرق است. من تقلید را جایز نمی دانم ومعتقدم که آدم باید با پای خودش راه برودنه با عصای دیگران. درواقع هر شاعری باید صدایی داشته باشد همچنان که هرپرنده ای به نوعی آوازمی خواند.درادبیات ما هردو نوعش سابقه ای به بلندای عمر شعر دارد. شمااگر مثلاً داستانسرایی را در شعرکلاسیک نگاه کنید، می بینید که چند نفرمی خواستند نظامی بشوند! درواقع بسیاری از ایشان را تقلیدشان بر باد داد. درادبیات معاصر نیز شما حتی می توانید برای مثال از تلفیق شعر فروغ و سهراب ، دربعضی موارد یک شعر به دست دهید. برای من از قدما ، حافظ از جمله کسانی است که از نوجوانی با او بوده ام و هنوز هم در سایه اش خستگی در می کنم . از شاعران امروز ، شاملو ، اخوان، آتشی، فروغ، مشیری و اوجی را بیشتر خوانده ام امازاین که ممکن است رد پایی درکنارمن بیابید درقدم های اول شاید طبیعی باشد. اما من معتقدم که درهر آینه باید یک چهره جلوه کند و کالا ولو بی مقدار اما نباید بازار مشترکی باشد.
*رابطه ی بومی گری و شعر مدرن را چگونه ارزیابی می کنید؟
دراول اشاره ای کلی به فرهنگ داشته باشم و آن این که ما نباید درمسیر جهانی شدن برسر شاخ بن ببریم. ما ضمن این که باید انسان امروز باشیم، باید ریشه درگذشته ی خویش نیز داشته باشیم. اگرازفرهنگ بریدیم، بی هویت می شویم و هرقومی که هویتش را از دست داد، مرگش حتمی است.اما درپاسخ به سؤال بگویم که عناصر محیط و فرهنگ بومی بایدجزء وجود شاعر شده باشدودراوچون شیر و شکر حل شده باشد درآن موقع اگر درشعرمنعکس شود، نه تنها اشکالی نداردبلکه از نقاط قوت نیز می تواند محسوب شود. نمونه ای از این کاررا می توانید درعبدوی جط آتشی ببینید. آتشی دراین شعر از عناصرمحیط و فرهنگ وباورهااستفاده کرده اما درمحیط محصور نشده. شاعرباید ازمحیط خود الهام بگیرد. استفاده کند اماعناصرجزیی محیط را به عناصرکلی بدل کند و ازتنگنای محیط بگریزد. من سرو را با همه ی زیبایی هایش نمی شناسم و نخل که درآغوش آفتاب زندگی می کند برایم سمبل استقامت است.من گل بی منت باران را که بدون قطره ی آبی دردشت های سوزان می روید، مظهر آزادگی می دانم. برای من زمستان مظهر بی رحمی و خشونت و استبداد نیست. اخوان اگر در زمستان زمین را دل مرده وسقف آسمان را کوتاه می بیند، درعوض سرزمین من زمستان را با تمام وجود درآغوش می گیردوبرعکس ، تابستان گلویش را می فشارد.
*مرزمیان شعرو شعاررادرچه می دانید؟
شعارکالای زیبایی است که زود رنگ می بازداما شعر جاودانه است. شعارمی تواند قوس قزح باشدکه نظر همه را به خود جلب کند اماشعرخورشید است. من از این فراترمی روم و می گویم قصاید غرّایی که درپایان هر مصراع، صدها آفرین نثار سراینده ی آن می شودنیزازمقوله ی شعار است چون جایش درگوردیوان است. شعرعمر دراز دارد حال آنکه بسیاری از شعارها پیش از سرایندگانشان می میرندوخلاصه کنم آنچه در غربال زمانه می ماند شعر است وازهمین روست که درهمسایگی ماممکن است شاعرانی باشندکه سال ها ست مرده اندواین درحالی است که حافظ ، فردوسی، نیما و...باما زندگی می کنند.
*چه کارهایی دردست دارید؟
«عمر بگذشت به بی حاصلی و بلهوسی»کاغذ هایی که تا کنون باطل کرده ام، نمی پسندم. می دانم که سهل انگاری شده. به طورکلی از کارهایم راضی نیستم. همین « ریشه های روز » هم مرا راضی نمی کند. شعرهای پایانی آن اضافی است حال آنکه جای پاره ای از شعرهارادرآن خالی می بینم. بیش از سالی است که اطلاعاتی پیرامون تاریخ و فرهنگ دهستان« زیارت» جمع آوری می کنم. شاید این کار درواقع کارمن نباشداما جای آن را خالی می بینم. دلم می خواهد به سرزمینی که از هوایش زنده ام خدمتی کنم. حیفم می آید بیش ازاین دیر شود.البته این کاری است که هم وقت می گیرد وهم حوصله ی زیادی می طلبد. اندک کاری نیز در رابطه با لیلی و مجنون نظامی انجام داده ام که درحال اتمام است والبته دراین میان هرگاه شعری نیز گریبانم را بگیرد ، مرا با خود می برد
____________
آیینه ی جنوب- سال چهارم- شماره ی 145 - شنبه 25مرداد ماه 1376
سلامی بالا بلند و صمیمانه نثار آن شاعر ارجمند و پرمهر که از یاران صمیمی و همکاران گرامی ما بوده اید وهستید و مرتب آثار شاعران جوان آن دیار را ارسال می دارید ومارا درشکل گیری (هنرو اندیشه) یاری و مدد می کنید و مارا شرمنده ی الطاف بی پایان خود می کنید. امیدکه باز هم این همکاری همچنان ادامه داشته باشد. درضمن درمورد نیامدن روزنامه به برازجان ، ترتیبی اتخاذ شده است که انشا الله به زودی باز هم (خبر) را دیدار بفرمایید. درضمن درمورد اشتراک همانطور که در روزنامه هم ملاحظه می فرماییدفرم هایی به چاپ رسیده است که اگر از آن طریق اقدام بفرمایید مطمئن تر آن را دریافت خواهید کرد اما لطف کنید به صورت گروهی باشد که روزنامه تنها برای یک نفر پست نشود. در انتظار دریافت آثار تازه ی آن گرانمایه ی عزیز هستیم.
__________
روزنامه ی خبر- شماره ی 3171 – سه شنبه 14 مهر 1371
این روی دوست نیست. که خورشید پاره ای
این چشم نیست . آفتِ مستِ ستاره ای
شمشادِ قامتی که چنین ناز می رود
قامت نگو که نیست . که عمر دوباره ای
باورنمی کنم که بیاید فرشته ای
روزی دوباره مثل ِ تو. قرنی ، هزاره ای
باغی طلا به قامتِ سبز ِ بلندِ عشق
ترکیبی از بهاری و پاییز واره ای
ای کاش دل نبود که عاشق نمی شدیم
ای کاش عاشقان ِ تو را بود چاره ای
__________
برازجان – تیرماه 1390
با تو ترّنم ِ لبخند
با من بلوغ ِشرم
تو باشکوه ترین راز
من عاشقانه ترین آه
وقتی زمین
در دور دست
آهی کشید
گلی به قامتِ حسرت
رویید بر مزار ِ خیالم
بنار- اسفند 1374