ادبیات و فرهنگ
دنیا
لبریزازدمیدن ِزیبایی ست
وقتی
سنگ های دامنه ی کوه
خمیازه می کشند و
خورشید
نیمی ازخودرا
کج می کند پشت قله
زیباترین طلوع
تو
که درقابِ وعده گاه
لبخندمی زنی
________
برازجان- خرداد1385
بادکه دریارامی آشوبد
لبخندمی چرخی به سمت خیالم
دلت آشوب اقیانوس و
گزمه ها
گیرمی دهندبه موهات
کودکی درمن
گیرکرده درساحل تو
ومرغی
پیوسته می راندبه اعماق
____________
برازجان- آذر1388
کجاست خانه ی تو ای بلند
ای باشکوه
نورانی
به مهربانی باران وخاک وسبزه قسم
برای دشت دلم
به آب می مانی
ومن به نام بو آغازمی شوم هرروز
میان این همه وحشت
درازدحام تنهایی
دراین سیاهی سرد
که تلخ می گذرد
نمازنام تو می ریزد
به هفت بند وجودم شراب شیدایی
می گریزم ازخود
به هرچه بوی تورادارد
به عشق وزیبایی
دی 1383
درسال1375، مجموعه شعری کم حجم به نام « ریشه های روز»ازمن به چاپ رسیدکه ماجرای چاپ آن ودرگیری هایم بانشرشروه رادریادداشت هایم نوشته ام وشایدروزی هم به آن بپردازم.نام کتاب رااستادمنوچهرآتشی پیشنهاددادندکه برای من افتخاریبزرگ بود. ایشان مقدمه ای مفصل نیزبرکتاب نوشتندکه بنابه عللی چاپ نشدواصل نوشته درکتاب خانه ی شخصی من موجوداست. ازآن جاکه به مرورزمان، تمام شعرهای نوونیمایی کتاب رادراین وبلاگ گذاشته ام، نوشته ای کوتاه اززنده یاداستادمنوچهرآتشی که درارتباط باآن شعرهاست وتحت عنوان معرفی کتاب چاپ شده رادرپی می آورم ویاداستادراگرامی می دارم : محمدغلامی ازشاعران جوان وبسیارمستعد(بوشهر- دشتستان)است.وی ازابتدای انتشارآئینه ی جنوب بااین نشریه همکاری داشته واشعارخودودوستان دیگرش رابرای ماارسال می داشته ومی دارد.غلامی به جای مقدمه ی کتابش ، چنین آورده است : شعررمزی است تصویرزلال اشک پژواک شکستن شعرگنجشکی برلانه ی مار رنگ آوازخروس شعرفریادسپیدی بربام بلندعمر... هریک ازاین سطرهاراکه بازخوانی کنیم، تصویری ازتصورغلامی ازشعررادرآن می بینیم. تصویری ازیک ذهنیت ساده وزلال خط وسایه گرفته وجابجادرهمه ی شعرهانمودهای عینی وذهنی یافته است. درشعرهاهم« رمز»هست وراز، هم«پژواک شکستن »- که دردباشد – هم سرخی آوازخروس که سپیده دمان راشیارمی زند. هم هراس مرگ که پروازناتمام گنجشکی برکنام مارآن رانمایش می دهد. هرتارمو رودی فرورونده دراعماق تصویرروزهای گریزان. هرتارمو راهی تادره های برفی پیری دردا که عمرمزرعه ی جوبود وسیلی تش باد. این شعر، وتعدادی ازشعرهای پیش ازغزل هاومثنوی ها، می تواند نمونه والگوی خوبی برای خودغلامی باشدتادریابدکه ایجازوشکل وریتم شعرچگونه دریک زبان ساده وبی حاشیه می توانندکارسازشعری کامل شوند. ونیزسبب شودکه شاعر، دریابدکه مقدارزیادی نیازبه پرداخت زبان شعری خودداردتاحس وکلمه، به یگانگی برسندودرفضایی که بایاری بندهای شعری به وجودمی آید- هیأت ووضعیتی زنده وآشناپیداکند. غزل هاومثنوی های غلامی نیزدرجای خودزیباوسرشارازحس شاعرانه اند. به امیدبالندگی بیشتروتوفیق روزافزون این شاعرجوان. م. سورنا _____________ هفته نامه ی آیینه ی جنوب- سال چهارم شماره ی 127- شنبه 23فروردین ماه – سال 1376
کافری شومینـَلت دایُم کمینـُم می کـُن ِ تیرِعشقی رخنه تودنیا ودینـُم می کـُن ِ اَفـتووی هرروزوهرشوجونم ِ تـَش می زن ِ هُی کمک هُی عاشقی بـِلتـَش نشینـُم می کـُن ِ تـَش بگیرِ دل که بازتوغـَلــّه کال ِ عاشقی دورِطالِی حُسن ِ زینوخوشه چینـُم می کـُن ِ اعتواری داده وَم مین ِ سفیدوشاعری کِی دل ِ بی اعتوارُم شرم ِ مینـُم می کـُن ِ می زن ِ اَهلوکِ تـَهل ِ عقلم ِ پُی سنگِ عشق مِی کلوافتاده بختـُم غرق ِ خینـُم می کـُن ِ بعدِمرگـُم ری سرِقورُم توکوکاوی بکال هجرِیارِنازنینی شوزمینـُم می کـُن ِ برازجان –اردیبهشت 1386