ادبیات و فرهنگ
نسیم ِشعر
جرقه های وجودم را
شهاب می کند
می سوزم
می گریم
برلبِ دریاچه ی شب
باماه آشتی می کنم
تا دل ِ خیسم را
به ساحل ِ افق برسانم
___________
بنار- مهر1373
مصراع ِ کوچکی بودم
خدایم سروده بود
دربرگی اززمین
باواژه ی سلام
برمن گذشت روز ومه وسال
سال ها
روزی که آمدی به سراغم
شعری شدم تمام
_______________
برازجان – فروردین 1382
معلم نمونه
اگرچه خیلی به نمونه شدن اعتقادی نداشتم اماامسال مدارکم راجمع کردم وبه مدرسه بردم. ازهرمدرسه یک نفررابه اداره ی آموزش وپرورش معرفی می کردندکه چندلوح تقدیر ازجلسات شعر، به دادم رسید ونامم رابه اداره دادند. آموزش وپرورش هم معلمین برگزیده ی مدارس رابراساس مدارک ارائه شده ، درجه بندی کردوبرپایه ی امتیازی که داشتند، درقرعه کشی شرکت دادتاازکسی حقی ضایع نشودوشانس هرمعلمی، هدیه ی اوراتعیین کند. بحمدالله شانس من هم گرفت ودرگروه درجه ی یک ها قرارگرفتم وتلویزیونی نصیبم شداما اعلام کردندکه برای گرفتن آن باید7200تومان بپردازم. پول را پرداختم ومنتظرماندم . ازقضای روزگار، دوستان درجه ی 2که چشم دیدن موفقیت بزرگ مارانداشتند، به اداره رفته واعتراض کردندکه همه معلمیم ونبایدبینمان مرزبکشید. قرعه کشی به هم ریخت وقرارشداین بارهمه راباهم درقرعه کشی شرکت دهند. بخت بیدارماجنبیدواین بارضبط صوتی نصیبم شد. جای ناراحتی نبود. باضبط هم می شدنوارگوش دادولذت برد. چندروزی باخیال آن خوش بودم تااین که روزی به برازجان رفتم وشادمان به اداره سرزدم که ضبط رابه خانه بیاورم اما فرمودندکه برای دریافت جوایز، موعدی مشخص شده بودوشمادیرتشریف آورده ایدوماضبط رابه دیگری داده ایم. هیچ کاری ازیک آدم بی سروزبانی مثل من ساخته نبودجزاین که دردل بدوبیراه بگویم و پولم رابگیرم وبرگردم. نزدآقای خیاط فردرفتم وپول راطلب کردم. ایشان مسئول این کاربود اماگفت که فعلاً پولی نداردودرحساب کتاب هایش هم پولی نمانده است. شنبه ی آینده سری بزن. سرراه آمدم تاوسیله ای پیداکنم وخودم رابه بنار برسانم اما ازته دل خوشحال ، که ممکن است یکی ازهفته های آینده، صاحب 7200تومان شوم.
به زندگی نرسیدم به خاطرشعروبه شعرنرسیدم به خاطرزندگی
به شعرهانرسیدم ، به زندگانی هم
برفت ازکفِ من، پیری وجوانی هم
چنان فسرد دلم ازسیاهی ِ ایّام
که ناله می کند ازدستِ شادمانی هم
به جام ِسینه ی ما، کم نبودزخم ِ تـَرَک
ببین چگونه شدازسنگِ ناگهانی هم
تمام ِعمر، که درشغل ِ انبیابودم
کسی نداشت مراحرمتِ شبانی هم
سپیدِ صفحه مبین لابلای بیت وغزل
که خفته رمز، دراین بسترِ نهانی هم
زبان ِ صبرندارد قرار ِ راز ِ مگو
بیاکه می شود اسرار ِ ما، زبانی هم
به شکوه لب نگشایی، که صبح نزدیک است
برند، نامه ی شب را، به بایگانی هم
______________
1383
به نام پارس خدانقش زدبهار ِخلیج
که سبز ِسبزبماناد روزگار ِخلیج
شکفت غنچه ی« حب الوطن من الایمان»
قراریافت دل ازموج ِ بی قرار ِخلیج
به موج موج ِ بلندش قسم، که روز ِنخست
زخاکِ پارس بناگشت اقتدار ِ خلیج
گدای کوی خلیج اند منعمان ِ جهان
رها زمنتِ دنیاست اقتدار ِ خلیج
من ازپشنگه ی موج ِغروب می دانم
که زّروسیم تنیده ست پودوتار ِخلیج
سکون مباد دمی موج ِ باشکوهش
خدای، باد دمادم، نگاهدار ِخلیج
زنسل ِرئیسعلی ام، ازجنوب آمده ام
قطاربسته وسُتوار، پاسدار ِخلیج
شکوهِ کوهم وتوفان ِدشتِ سوزانم
نهیبِ موجم ودریا دل ازتبار ِخلیج
طوافِ عشق ِدلم راببین، که می چرخم
تمام ِعمر، به اخلاص درمدار ِخلیج
دوچشم ِمن که فدای دوچشم ِایران باد
یکی برای خزر، دیگری نثار ِخلیج
بریده باد زبانی که شیطنت خیزاست
که پارس رانبرد نام، درکنار ِخلیج
به غیر ِپارس، هرآن کس که گفت نام ِدگر
سزدکه دفن شود زنده درمزار ِخلیج
همیشه مزرع ِسبز ِ خلیج پارس، بهار
هماره دستِ خداوند، درکنار ِخلیج
برازجان- اردیبهشت1387