ادبیات و فرهنگ
یک روز از این باغ
پر می گشایم
یک روز از این باغ ِحسرت
از این خاک
با آنکه زیباست
تا تنجه هایِ بلورین ِمهتاب
تا آب
یک شام . . .
من شاخه ی نورم که می رویَم سحرگاه
بوشهر- مرداد 1372
اتحاد جنوب- نرگس محمدزاده فرد، شبی با اتحاد جنوب 4 ، با یک هفته تأخیر وبامحوریت بررسی مشکلات هنروهنرمندان در شهرستان وباحضورجمعی ازهنرمندان وبرخی روسای انجمن ها دردفترهفته نامه ی اتحادجنوب برگزارشد. جلسه با قرائت قرآن توسط نجفقلی محمودی آغازشدوباارایه ی نظرات حاضران ادامه یافت . .....
محمدغلامی شاعرونویسنده ی دشتستانی، دیگرسخنورنشست بود. وی ضمن سلام به اتحاد، برگزاری چنین جلساتی رابسیار ارزشمند دانست واضافه کرد : متأسفانه این جلسات تعدادشان درسطح کشوربسیارکم است.محمدغلامی گفت: هنرمند همیشه تنهاست واین تنهایی درطول تاریخ است وهمیشه کسانی ازهنر استفاده می کنندکه خودشان هنرمند نیستند. وی رمزموفقیت نجفقلی محمودی درزمان مدیریت فرهنگسرای ارشاد برازجان رابه خاطرهنرمند بودن وی دانست. نویسنده ی کتاب رهازمنت باران ادامه داد : امکانات فرهنگسراوانجمن ها مال دشتستان است وهنرمند هم دشتستانی است وبایدسعی کنیم با خود وامکاناتمان قهرنباشیم وحداقل استفاده راازآن ها ببریم. وی افزود : شایدبعضی افراد بخواهندکه ما کناربرویم ولی باید دست هنرمندان نوپا را گرفته وبه آن ها خدمت کنیم که نمونه ی این کارراآقای شاه حسینی وکسانی که بسیارارزشمند وفراتراز حد دشتستان هستند دارند انجام می دهند. حفظ کردن هنرمند مهم است ولی آوردن هنرمند خیلی مهم تراست. غلامی تصریح کرد : ساختمان ها وافراد ازبین رفتنی است ولی امکانات باقی می ماند وبایدازامکانات استفاده کرد. وی جا به جایی مکان فرهنگسرا رامطلوب ندانست وگفت : من درکنار آشپزخانه ی منزلم اتاقی دارم که نام کتابخانه رابرآن گذاشته ام واین کاربه این دلیل است که بچه های من باکتاب وکتابخانه ازکودکی آشنا شوند وبرای فرهنگ سازی باید بچه ها را از کودکی با فرهنگسراوهنر آشنا کرد . .......
______________
هفته نامه ی اتحادجنوب – شماره 652 دوشنبه 10 مرداد ماه 1390
پوتین ها
بر طبل ِسردِ خیابان نواختند
خورشید
افتاد
آن سوی باغ و
ستارگان
تا صبح
در خود گداختند
بنار- مرداد 1374
دستی وبال ِگردن
پنگی شکسته بر نخل
ما
خسته
چشم بر راه
از شاخسارِ معراج
تا سجده گاهِ انسان
*
دستان ِبی قراری
فوّاره ی تمّنا
بی توشه ای ز باران
زیارت-خرداد 1375
به فایز
پیش از این
که عنکبوتِ برق
تار های سیم را
در آسمان ِروستا نمی تنید
و ستارگان
بی دریغ
به مهمانی مهتابی ها می آمدند
بر سفره ی سپیدِ کودکی ام
نان و شروه بود .
مردی
هر روز در گزدان
گندمزار
در بیشه وآب بی قرار .
شباهنگام
با کهکشان می آمد
ومن به خویش می فشردمش
با دستِ تردِ کودکانه ام
وصبح
کنارِ سفره ی تنهایی
لقمه لقمه شعر به من می داد
صبحانه ای به طعم ِعشق .
اینک
نان پاره گلوی شعرم رامی برد
و بر آستانه ی چشمه و گزدان
بوی پری را احساس می کنم
بنار- شهریور 1374