ادبیات و فرهنگ
بگشای پنجره ها را
بگذارتاچوماهی ِعاشق
دربحر ِبی کرانه دلم را رهاکنم
بگشای تابگشایم با ل
دردشت های سبز
آن گاه
پروازتاکرانه ی بی منتها کنم
دیریست پشتِ پلکِ تو
درمی زنددلم
__________
بنار- خرداد1371
اخیراً کتاب تاریخ آموزش وپرورش دشتستان به چاپ رسید. درابتدابه آقای حبیب قاسمی خسته نباشیدمی گویم وبه روان آقای آرچین درودمی فرستم. این کتاب هم مثل بسیاری آثاردیگر، محاسن ومعایبی داردامانقدآن، کاراهل فن است ودرمحدوده ی تنگ تخصص ومطالعاتی من نمی گنجد. آنچه دراینجابه طوراختصارذکرمی کنم، اشاره ای کوتاه به برخی مطالب مندرج دربخش چهارم کتاب است که به گونه ای به من مربوط می شود. آقای قاسمی که درزندگی نامه ی خود، صفت پژوهشگررایدک می کشند، دراین بخش تاحدودزیادی ازپژوهش وانصاف ، فاصله گرفته اند. هرمحقق وپژوهشگری وظیفه دارد هرجاسخنی یامطلبی راازجایی دیگرمی گیردودرآثارخودمی آورد،آدرس دقیق آن رانیزبه خواننده ارائه بدهدتابه این وسیله، قوت کارودرجه ی زحمات وامانت رانشان بدهدوخواننده رابه سوی منبعی راهنماباشدچراکه اوبایدامانت داری دقیق باشدتاخدای نکرده به سرقت متهم نشود. آقای قاسمی دربخش چهارم کتاب تاریخ آموزش وپرورش دشتستان متأسفانه درمواردی این شایبه راایجادکرده است. به عنوان مثال درصفحه ی 184کتاب درباره ی آقای جلال خسروی می خوانیم :« جلال خسروی ازشاعران دشتستانی است. وی درانجمن های ادبی شهرستان فعال است وآثارش درنشریات به چاپ می رسد.» آیاآقای قاسمی می تواندادعاکند که این چندجمله ی کوتاه ازایشان است؟ آیامی تواندبگویدکه ازکدام کتاب گرفته است؟ این جمله ها، دقیقاً نوشته ی اینجانب است که بدون یک حرف کم یازیاد، درصفحه ی 286کتاب«رهازمنت باران»آمده وآقای پژوهشگربه خودزحمت نداده اندحتی یک کلمه ی آن راتغییر بدهند. مورددیگرمربوط به دکتراحمدبرازجانی است.آقای قاسمی ازکتاب «رهازمنت باران» کپی برداری کرده اند. ایشان دراین موردممکن است بفرمایند که مطالب راازاصل منبع (تاریخ جغرافیای براجان اثرفراشبندی وشرح حال شعرای دشتستان بزرگ اثرمالکی)گرفته انددرحالی که درصفحه ی بعد، دستشان روشده وشعرژاله ی صبح راازیادداشت های خانم فریده برازجانی نقل کرده انددرحالی که این شعردرکتاب تاریخ وجغرافیای برازجان چاپ شده وپژوهشگرمحترم اگربه خودزحمتی می دادوآن کتاب رابازمی کرد، حتماً شعررامی دید وبه نقل ازآن منبع می آوردواگرهم خانم برازجانی این شعررابرای آقای قاسمی یادداشت کرده بود، بدون تردید نام ایشان درمنابع پایان کتاب ، ازقلم نمی افتاد. باخواندن این قسمت هاوموارددیگرکه نیازی به ذکرهمه ی آنان نمی بینم، به یاداین بیت حضرت خواجه افتادم که فرمود :
گرمسلمانی ازاین است که حافظ دارد وای اگرازپس امروزبودفردایی
دی ماه 1389 دشتستان محمدغلامی
توضیح : این مطلب درهفته نامه ی اتحادجنوب شماره 625 دوشنبه20دی ماه 1389 چاپ شده است .
دلم می لرزدازوحشت
ماننددل گنجشک
که شب هاباصدای تیر
دردریاچه ی زردوگل آلودچراغی
بال می گیرد
دلم می میردازحسرت
ماننددرختی
که لب برآبشارتشنه ی خرداد
می میرد
دلم سرداست
________________
برازجان- اسفند1386
دوست نازنینم علی اسپرغم درسایت طلحه مطلبی نوشته بودندکه بااین بیت ختم می شد:
« ای بی خبرمکوش که صاحب خبرشوی
گرباخبرشوی زجهان خسته تر شوی»
اینک به پیشگاه آن یاردیرینم :
روزی که جرعه ای زدلت باخبرشدم
در«طور» ِ«طلحه» بی«ارنی» شعله ورشدم
شب تاسپیده قصه چشیدم زدرد ِعشق
مه درفراز و من به زمین پرشررشدم
تاخیمه درحوالی ِ خورشید برکشم
ازجویبار ِچشمه ی «باهوش» ترشدم
جانت مدام گرم ، که بی گرمی ِمدام
سرمستِ «جان ِگرم» ِتو شام وسحرشدم
چون «خاسه» کال وتلخ نشستم به کام ِدوست
دنباز ِعشق خوردم وشهدِ«شکر»شدم
رفتم ز«کیخو»و، «کِلِگـَه» بازآمدم
گردِمدار ِروی توهمچون قمرشدم
شورتوبودهرچه گذشتم زسنگ وکوه
شوق توبودهرچه ز«خاییز» برشدم
* * *
جانت زلال ِجاری ِجاویدِ تنگ ها
دورازتوبادخستگی ِتخته سنگ ها
محمدغلامی- دشتستان دی ماه 1389
ادبیات ما، ادبیاتی مردانه است وازابتداتاکنون تحّکم وامرونهی ومردسالاری درآن حرف اول رامی زند.این امردلیل بربی هنری زنان نیست بلکه گواه روشنی برسرکوبی هنرزنان درگذشته ونشان دهنده ی این که این قشرفرصت نیافته اند تاهمپای مردان خودرامطرح کنند.دراین جابحث از« رابعه بنت کعب» یا«پروین اعتصامی »،« فروغ فرخ زاد»، «سیمین بهبهانی» و...نیست بلکه می خواهم نگاهی گذرابه دهستان خودمان بیفکنم. بی شک هرجاکه زندگی هست شعرهم هست وهنر، زن ومرد نمی شناسد امابافت اجتماعی وفرهنگی جامعه همیشه زنان رابه تاریکی رانده وصدایشان راساکت کرده است. اولین سرکوبگران هنرزنان نیز، اعضای خانواده ی اوبوده اند. این امرتاکنون نیز گاهاً ادامه دارد. افرادی رامی شناسم که شعرمی گویند یاداستان می نویسندولی ازترس خانواده جرأت بروز آن رادرمحافل وروزنامه هاندارند. درفضایی که بردن نام مادر، دختریازن درجمعی که مردی وجوددارد، باعث شرمساری عده ای می شود، قطعا هنرزنان نیزنادیده گرفته می شود.امروزه خوشبختانه شاهدتحولاتی بزرگ دراین زمینه هستیم. درهمین دهستان خودمان کم نیستندافتخارآفرینانی که درزمینه های اجتماعی ورزشی وهنری صاحب نام ومقام هستند به عنوان نمونه نام خانم «معصومه خدادادی »ازمرز استان گذشته وشعرهای محلی اودربسیاری ازمحافل ایران خوانده می شودویاافرادی دیگرکه امیداست درآینده به صورت خاص به معرفی آنان بپردازیم.امادرپی تحقیق هایی که انجام داده ام، به شعری دست یافته ام که نشان می دهدزنی شاعر، باطبع روان دردهستان زیارت وجودداشته است. دراین مقاله ی کوتاه اصراری ندارم که اورا بناری ، زیارتی یاصفی آبادی بخوانم . آنچه مهم تراست این است که هیچ کدام ازاین روستاهاازهم جدانیستندوهمان طورکه قبلاً هم درجایی عنوان کرده ام ، بناروزیارت دوپاره ازیک روستاهستند.به هرصورت شاعرگمنام ماخواسته یا ناخواسته توانسته باپیوندشعرش با فرهنگ، آن رادرحافظه ها ماندگارکند.
آغِی مومترک قربون نومت
خُم کنیزتـُم کـُکام غلومِت
سال دِ ای مجال ککام خشش بو
کهره بُکشیم دور ِمقومِت*
وقتی شاعرمی گوید« خم کنیزتم (خودم کنیزت هستم)»، نشان ازاین داردکه گوینده ، شاعری زن است که خودراکنیزمعرفی کرده است. نکته جالب این که شعر، زبانی زنانه داردواین ازنکات درخشان این شعراست ونشان می دهدکه گوینده به تقلیدازدیگران نپرداخته وخودرادرشعرنشان داده است . نکته ای که بایددرسی برای شاعران امروزماهم باشد.
- دی ماه 1389
_______________
Aaghey mowmetork ghorbune numet*
آقای محمدترک(مقبره ای نزدیک صفی آبادکه زیاتگاه مردم دهستان است)قربان نامت .
Khom kanizetom kokaam gholumet
خودم کنیزت وبرادرم غلامت است.
Saal de I mejaal kokaam khashesh bu
سال دیگر دراین موقع حال برادرم خوب شده باشد.
Kahre bokoshim dower maghumet
بیاییم وکنارمقبره ات کهره قربانی کنیم.