ادبیات و فرهنگ
شب است و سازِ عقرب
کل کلِ یکریزِ بالِ جیرجیرک
رقصِ نرمِ مار ن
وای شروه ها از تپه ها
سازِ نی انبان
شپ
بلندِ خنده
پیس و گپ
ننیزک تا سحر بیدار
***
به سوی آسمان شلیک !
***
ستاره می گریزد از فراز کوه
وشلیکِ بلندِ خنده ها انبوه
*** طنینِ گامِ آرامِ عصایی
مُهرِ اندوهِ بلندِ صفحه ی تاریک
سرودِ خاطراتِ نخل های زخمیِ بسیار
کجایی هااااااااااااااااااای
گلااااااااااااان !
یک روز ما هم کیسه ها بردوش
ما دریوزگانِ عصرِ گاز و نفت
تفنگِ ما بُنِ قنداق های نخل
به همراهِ تو هر شب درکنارِ سفره های خالیِ زوّار
ومنزلگاهمان بیخِ ستون های بلندِ نخل
گلان !
ما نیز در راهیم
_______________
دشتستان – اسفند 1391
ستاره خنده زنان بر شرارِ آهم بود
حصارِ وحشتِ تلخ ِ شبِ سیاهم بود
نشسته هفت برادر در آسمانِ بلند
مکان چو یوسفِ مصری به قعرِ چاهم بود
خموش بودم و تا صبح می زدم فریاد
فروغِ یادِ تو تنها چراغِ راهم بود
دمید ماه و گذشت و نشست و من تنها
نسیم ، پیرهن و ماه ، شب کلاهم بود
همیشه سهمِ من از سفره ی زمین کم بود
همیشه دربدری بود و این گناهم بود
زکوه تا سرِ دریا ستاره می رقصید
نظر به شیوه ی آن کهنه بارگاهم بود
کسی ندید ولیکن ستاره ها دیدند
که آهِ دایم وفریادِ گاه گاهم بود
به یادِ ابروی تو کهکشان پرست شدم
به نامِ روی تو هر دم نظر به ماهم بود
کنگان – اسفند 1390
دنیا چقدر خاطره انگیز می شود
وقتی که دوست بداریم
دنیا چقدر غنچه ی لبخند است
در باغ های کوچک دل هامان
وقتی که عشق بکاریم
دنیا چقدر زیباست
وقتی تو
در شعرهای من سبز می شوی
____________________-
کنگان- 5 تیرماه 1392
دوستم عبدالحسین کشتکار نوشت :
مگر یادم زقلبت کرده ای پاک
که بر هجران نداری دیده نمناک
همه گویند شاعر کاذب است لیک
ندارد هیچ شاعر از دروغ باک
در پاسخ نوشتم :
شود یادِ تو روزی از دلم پاک ،
که دامن گسترانم در دلِ خاک
تو آنجا و من اینجا دور از هم
دلم خون ، دست کوته ، دیده نمناک
در روستای برکه چوپان بودم که سام گزبلندی برایم نوشت :
شبی عاشق شد و بی تاب رقصید
سبک چون قو به روی آب رقصید
درآن رقص ِ شبانه ، دست در دست
میان ِ برکه با مهتاب رقصید
92/3/17
و من پاسخ دادم :
نسیمی صبحدم بر آب رقصید
سجاف ِ دامن ِ مهتاب رقصید
تراوش کرد نامت از خیالم
سپید ِ ذهن ِ شعر ِ ناب رقصید
92/3/19