سال 63 است و من بعد از یک سال چوپانی دوباره به مدرسه برگشته ام ، عشق به طبیعت ، به گوسفندان و بزها ، بره ها وکهره های نازشان ، به مدرسه ، به هیاهوی بچه ها ، به معلمانش ، به ترس ها و امید هایی که از آنها بر می خواست ، به کتاب های رنگارنگ ، به قصه های تلخ و شیرین آدمیانش و به ریاضیات و علوم که یادگیری آن ها لذت انتزاعی می بخشید ، همه و همه عشقی شورانگیز اما متناقض در جانم می افروخت .سال 63 است و معلمان پرشور و پر از انرژی به مدرسه راهنمایی تازه تاسیس 15 خرداد روستای طلحه قدم گذاشته اند ، برای من دور افتاده از مدرسه ( به مدت یک سال ) این مدرسه چون ، کالجی بزرگ و پر هیمنه می نماید که اساتید گرانقدری برکرسی های آن تکیه زده اند ، اعتراف می کنم که هیچ گاه مدرسه برای من این همه شکوه و عظمت نداشته است ، نه پیشتر و نه بعد تر از آن. نام تک تک معلمان ارجمندم بر لوح قلبم حکاکی شده است ، ابراهیم سلیمی پور مدیر مدرسه ، محمود دانا معلم ریاضیات و علوم ، محمد غلامی دبیر ادبیات ، جغرافیا و علوم اجتماعی ، ابراهیم زارعی دبیر عربی ، دینی و قرآن ، علی اسپرغم دبیر زبان انگلیسی و... . ارتباط صمیمی و اثر بخشی که میان معلمان و دانش آموزان شکل گرفته است بسیار ستودنی و قابل توجه است. در این میان، مناظره شعری محمد غلامی و علی اسپرغم دو تن از گرامی ترین معلمانمان وجد و سروری خاص به مدرسه ، بلکه به روستا بخشیده بود و محمود دانا معلم علوم و ریاضی؛ که تلخی هولناک کلاس های درسش را با شهد نقل استادانه قصه امیر ارسلان رومی، تلطیف و ترمیم می نمود ، محمد غلامی شاعری که برای من تجسم سعدی امروزین بود و تدریسش، گوی سبقت از سایر معلمان ادبیات می ربود؛ صادقانه بگویم که در طول تحصیلاتم از ابتدایی تا تحصیلات تکمیلی هیچ معلمی را پربارتر و هنرمند تر از ایشان در تدریس ادبیات و زبان فارسی ندیده ام.چهار عامل مهم در کتاب خوانی و علاقه مندی ام به کتاب و کتابخانه شخصی نقش داشته است: اولین آنها ؛زنده یاد پدرم است با اینکه شغلش کشاورزی و دامداری است دو تا صندوقچه ای داشت پر از کتاب که زمزمه های شعر خوانی اش روحم را نوازش می کرد . دومین و مهمترین؛ عامل شخصیت استثنایی معلم بزرگم آقای محمد غلامی است در وصف او همین بس که راه سخت و صعب العبور تنگه باهوش را دست خالی و بدون کتاب به مدرسه بر نمی گشت ، ایشان که تعطیلات آخر هفته به زادگاهش رهسپار می شد در بازگشتش ، علاوه بر آذوقه و وسایل شخصی اش با کوله باری از کتاب به روستای طلحه بر می گشت ، نه با وسیله شخصی بلکه با وانت های قدیمی و زوار در رفته ای که روزانه توسط رانندگان سمچ روستایی پر از روستائیانی که بر آن آویزان می شدند تا به شهر رفت و آمد نمایند . تشویق به خریدن کتاب ، داشتن کتابخانه شخصی توصیه ای دائمی بود از جانب استاد محمد غلامی و این سرآغازی بود برای خریدن کتاب هایی که این معلم عزیزم با رنج فراوان با خودش به همراه می آورد . (و اکنون تداعی صمد بهرنگی در ذهنم ) . سومین عامل؛ که مرا به کتاب خوانی مشتاق کرد دریافت جایزه ی نمره اولی کلاس و این جایزه بزرگ چیزی نبود جز دو کتاب که برایم بسیار ارزشمند بودند . چهارمین عامل؛ کتابخانه ی غنی دانشسرای تربیت معلم شهید شهریاری خورموج که به همت معلمی بزرگ و مدیری فرهنگ دوست، آقای سید کوچک هاشمی زاده، تاسیس و تجهیز شده بود ، بیشترین توصیه ای که از این عزیز ارجمند شنیدم مربوط به کتاب ، کتاب خوانی و خریدن کتاب بود . یادشان گرامی باد و عمرشان طولانی
سلام به عزیزم یزدانبخش هنری و همه ی عزیزانم در طلحه . شما بزرگترین سرمایه ی زندگی من هستید . با درود به همه ی شما و دیار مهر و خاک دامنگیر و عزیز طلحه . خاک پایتان محمد غلامی