سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
در گذشته مرا برادرى بود که در راه خدا برادریم مى‏نمود . خردى دنیا در دیده‏اش وى را در چشم من بزرگ مى‏داشت ، و شکم بر او سلطه‏اى نداشت ، پس آنچه نمى‏یافت آرزو نمى‏کرد و آنچه را مى‏یافت فراوان به کار نمى‏برد . بیشتر روزهایش را خاموش مى‏ماند ، و اگر سخن مى‏گفت گویندگان را از سخن مى‏ماند و تشنگى پرسندگان را فرو مى‏نشاند . افتاده بود و در دیده‏ها ناتوان ، و به هنگام کار چون شیر بیشه و مار بیابان . تا نزد قاضى نمى‏رفت حجّت نمى‏آورد و کسى را که عذرى داشت . سرزنش نمى‏نمود ، تا عذرش را مى‏شنود . از درد شکوه نمى‏نمود مگر آنگاه که بهبود یافته بود . آنچه را مى‏کرد مى‏گفت و بدانچه نمى‏کرد دهان نمى‏گشود . اگر با او جدال مى‏کردند خاموشى مى‏گزید و اگر در گفتار بر او پیروز مى‏شدند ، در خاموشى مغلوب نمى‏گردید . بر آنچه مى‏شنود حریصتر بود تا آنچه گوید ، و گاهى که او را دو کار پیش مى‏آمد مى‏نگریست که کدام به خواهش نفس نزدیکتر است تا راه مخالف آن را پوید بر شما باد چنین خصلتها را یافتن و در به دست آوردنش بر یکدیگر پیشى گرفتن . و اگر نتوانستید ، بدانید که اندک را به دست آوردن بهتر تا همه را واگذاردن . [نهج البلاغه]
 
امروز: جمعه 103 اردیبهشت 7

چهارمین جشنواره ی شعرمحلی سنگارافتو بهار امسال دردیلم برگزار شد که من نیز یکی از سه داور آن بودم . آقای اسماعیل شهرسبزی طی مقاله ای که دردو شماره ی هفته نامه ی اتحاد جنوب به چاپ رساند ، نگاهی انتقادی به جشنواره داشت و ازآنجا که دربخشی از سخنان ایشان مستقیم و یا غیر مستقیم ، من نیز نشان گرفته شده بودم ، پاسخی به مطلب ایشان نوشتم که درشماره ی آینده ی اتحاد به چاپ خواهد رسید اما ابتدا قسمت اول مطالب ایشان را با هم می خوانیم : محمد غلامی

 

تاریخ: دوشنبه 12 تیر 1391  

 

   از اولش هم دلم آب نمی خورد، به خودم گفتم: چرا چهار سال مداوم در دیلم، تنوع هم که باشد باید به صورت گردشی و نوبتی برگزار بشود، نامه ای که به صورت ِ بی مصرف توی دستمان مانده بود، اسامی 9 نفر از شهرستان برازجان در آن ردیف شده؛ به صورت مدون، مینی بوس شهرستان دشتی در گوشه ی نامه به چشم می خورد که زحمت کشیده می آید جلوی درب کاروانسرای میرزا ابوالحسن خان مشیرالملک برازجان و شماها را سوار کرده به دیلم می برد و برمی گرداند و یا مینی بوس اداره کل فرهنگ و ارشاد، این کار را انجام می دهد؟! و این 9 نفر شاعر برازجانی را به مقصد می رساند، به همه ی شرکت کنندگان این شهرستان که وسیله ی نقلیه نداشتند گفته بودند: سر ساعت 6 یا 7 صبح آماده سوار شدن بر مینی بوس شهرستان دشتی یا اداره کل باشند. لکن ما فراموش کرده بودیم که «دیگ دو مسئولیتی یا شور می شود و یا بی نمک!».
انگار توقعات ما هم خیلی دست بالا بود، زیرا راه های کمربندی زیارت و کلل خودمان و کناره ی خلیج فارس خواص مختلفی هم دارند، از جمله که راننده عابر در یکی از این دو کمربندی را فیل هم برنمی گرداند تا زحمت کشیده و با مسافتی اضافی و دوری باطل به برازجان، این قبرستان متروکه، فرمان بچرخاند و قدم رنجه بفرماید، پتروشیمی که ندارد، قطار استانی که با عرض معذرت، فرمانداری ویژه که چه عرض کنم؛ چاه های نفت و گاز مزارعی، تنگ ارم، چاه پُل اول جاده برازجان به شیراز و نفت بوشکان، آن هم که ذخیره است تا عمر این نسل به پایان آید و نسل دیگری بیاید و متمتع گردد!
راننده ی یکی از این دو پیش بینی شده با تماس تلفنی گفت: شماها کجا هستید، من که دارم از بخش آبپخش می گذرم و به دیلم می روم؛ گفتم (به خودم گفتم) قربون حواس جمع؛ چقدر بی نمک بود که توهم به ریش ما خندیدی!
ولی ما همچنان سرفراز و استوار جلوی درب ورودی کاروانسرای برازجان را رها نمی کردیم. تا این که اتومبیل سواری پرایدی فرا رسید و گفت: شماها هم به دیلم می روید؟ پس بیایید با هم باشیم، گویا این برادرِ شاعر پیشه؛ جزء 9 نفرِ سرگردان بود؛ قدیما گفته بودند: «سرایی پر از دشمن بهتر از خالی بودن» و ما در پراید ایشان جا خوش کردیم، جوانی صبور و سرشار از معرفت و اخلاق نیکو بود.
به طرف دیلم حرکت کردیم و ساعت 8 بعد از ظهر همان روز از دیلم و با همان اتومبیل پراید عازم برازجان شدیم و هیچ اتفاقی در بین راه رخ ننمود؛ و اما سنگار افتو را به اختصار می آوریم، بعد قضاوت با شماست. (1) جلسه ی قهر و آشتی ـ بیشتر شرکت کنندگان از شهرستان دشتی بودند، که طبعا نصف یا بیشترین وقت این نشست را به خود اختصاص دادند، این وضعیت تعادل دعوت شدگان را به هم ریخته بود خصوصا که چند نفر از آن ها، پس از ورود به جایگاه شعرخوانی، اشعار خود را نخوانده و با حالت قهر از سِن پایین آمده و در جای خود آرام گرفتند، این واقعه را منتظرین ِ شعرخوانی «قهر و آشتی» نامیدند چرا که عده ای پا در میانی کرده و آن ها دوباره ظهور کرده و اشعار خود را که محلی و پُر از: اِت، مِیت، شی تو، اِش، گُتُم و برای ما به فارسی (پارسی) ترجمه نمی شده بود.
(2) هیات ژوری ـ دو یا سه نفر بودند 1. آقای محمد غلامی (چقدر آرام و مظلوم و کم حرف) و 2. خانم خدادادی، آیا این همه شرکت کننده شهرستان دشتی که معادلِ یک دوم تمامی مدعوین بودند، یک ژوری که آشنا به تلفظ دشتیانی باشد، نیاز نداشت، تا زحمات برادران و خواهران از شهرستان دشتی به هدر نرود و سبب ِ دلخوری آنان نشود؟
(3) اداره ی ضعیف جلسه (گوینده) ـ ابتدا جناب آقای «کپتان» که می بخشید، اِسپل درست یا بخش های این نامِ خانوادگی را آشنا نیستم؛ پشت تریبون خیرمقدم گفتند، که دیدم او نیز مثل خودم چند سالی از تاریخ انقضاء و مصرفشان سپری گردیده بود. سپس آقای گوینده و معّرف جلسه، توضیحی در مورد واژه ی سنگار دادند که بیشترِ دعوت شده گان متعجب شدند، ایشان گفت: این واژه، سِنگار است نه سَنگار پس از چند دقیقه دوباره با استفاده از تذکر یکی از اساتید حاضر در جلسه توضیح داد که ببخشید، همان سَنگار درست بوده و نه سِنگار، باز به خاطرم دوید که «قسم حضرت عباس یا دم خروس» /اسماعیل شهرسبزی
ادامه دارد...

 


 نوشته شده توسط محمد غلامی در سه شنبه 91/5/24 و ساعت 10:50 صبح | نظرات دیگران()

) آقای مجری ـ به نرمی سخن می گفت، گفتاری ;i برای تمامی سالن نارسا بود، دانه درشت های دو ردیف صندلی های اول را بیشتر مورد توجه و خطاب قرار می داد، انگار به بقیه می گفت: شماها در درجه ی دوم اهمیت قرار گرفته اید، این نویسنده، قصد شوخی یا طنز گویی ندارم، این طرز نوشته ها تلخ کامی هایی است که به مذاق هیچ کس خوش نمی آید و اگر در این حدیث گفته می آید، تنها برای اصلاح جلسات بعدی است که در شهرستان های دیگر منعقد می گردد، آقای مُجری اضافه می فرمود که: لطفا سکوت را هم رعایت بفرماید؛
5. به خودم گفتم ـ مثل این که برداشتت با این نشست همخوانی ندارد، پس چرا آمدی، تو که اشعارت را با همنشینی مانند استاد علیمراد فراشبندی و با درخواست کتبی ایشان! به تهران فرستادی، آن هم در 18 سالگی و در جلد 4 کتاب: شعرا و سخن سرایان فارس، تالیف: آقای محمد حسین رکن زاده «آدمیت» صفحات 374 و 375 را به خود اختصاص داده ـ تو، که استاد سید جعفر حمیدی در مقاله «برازجان، خورشید دشتستان» مجله سیراف از نام و اشعارت آورده، تو که همین آقای محمد غلامی در کتاب ِ «رها ز منت باران» بیوگرافی و اشعارِ تو را در 4 صفحه به تفصیل زینتِ گردآوری هایش نموده، تو که آقای دکتر عبدالرسول خیراندیش در کتاب «دشتستان ـ دیروز، امروز و فردایش» به مُعرفیت پرداخته، تو که همان مجله سیراف، اشعار معلم از سروده هایت را چاپ کرده؛ و این تویی که «مقاله وزینِ دیدار از موزه ی لندن» را در شهر لندن، نُت برمی داری و بدون نوبت ظرف 7 روز در روزنامه ی پر تیراژ اطلاعات تهران با تیتر رنگی به چاپ می رسانند، مگر راه را گم کرده بودی؛ حالا به حسابِ یک مداد هم نیامدی، کاش این شعرت را هم نخوانده بودی، چه تغییرات شگرفی بود که حتی اسم جنابعالی را نخواندند؛ تا یک برگ تشویقنامه مثل همان تشویقات متعددی که در خانه محقرت خاک می خورد، اضافه شود. خودم را سرزنش بسیار کردم و کتابم همان دلاوران دشتسستانی را.
6. با مدیر کل... ـ هر طور بود در پایان این نشست خودم را به آقای محمدی، مدیر کُل ارشاد رساندم و پس از معرفی خود، گفتم: آمدم تا اکنون به شما بگویم؛ سرزنش و کوچک شمردن برازجانی ها، سابقه ی طولانی دارد، امروز هم از کنار دژ برازجان شروع و به این ساعت پر از سرزنش و ناچیز شمردن ماها ختم گردید؛ از برازجان 9 نفر شرکت کننده بود که به جز یک یا دو نفر؛ اسمی از بقیه خوانده نشد و تشویق هم نشدند؛ و گفتم سوگند می خورم که از این پس در چنین نشست هایی نیایم و ایشان از راه صمیمت گفتند، هر کس نیاید، تو باید بیایی که جمله ای تشویق آمیز و محبت خیز بود.
7. قول نشست مرتبه پنجم در همان دیلم ـ این تکرار اشتباه چرا؟ خدا را خوش نمی آید، نوبتی هم که باشد باید در مرکز شهرستانی دیگر برگزار شود؛ در این جا ضروریست تا از مهمان نوازی مردم خوب، معتقد و فهیم دیلم تشکری مجدد داشته باشیم، مردمی کم ادعا، آرام و مهربان و متعادل هستند، احساس می شد که خودشان نیز نواقص، اینگونه نشست و برگزاری شعرخوانی را تجربه نموده اند و از نارسایی ها و کمبودها انتقادهایی دارند. حق هم همین است، لکن گردشی بودن و شناخت دیگر نقاط استان را هم نباید از نظر دور داشت. این حق دیگران هم هست. چرا در دشتی، کنگان، دیر، جم و ریز و دست آخر در برازجان، این شهرستان گسترده و یک ثلث تمامی استان و پر چمعیت ترین و بزرگترین شهر و منطقه نباشد، در آخر رفت و برگشت غریبانه خودمان را مدیون آن شاعر شرکت کننده و برادر باکفایت و لیاقتی می دانیم که یکایک ماها را تا درب خانه هایمان بذل محبت فرمودند، شاید درس غیرت آموزی و عبرت دیگران شود.


 نوشته شده توسط محمد غلامی در سه شنبه 91/5/24 و ساعت 10:48 صبح | نظرات دیگران()

اطلاع یافتم که امروز دوم خردادماه روز تولد استاد محمد غلامی می باشد. این شاعر و ادیب فرزانه درزمینه ی شعر و ادب فارسی سروده های معتبری تحت عناوین ریشه های روز، درسایه سار سنگ، رها زمنت باران واخیرا شعرسروده ای به نام «گلبنگی» با گویش محلی انتشار داده اند که تماما مورد اقبال عامه ی فرهنگ پژوهان قرار گرفته است.استاد محمد غلامی دبیر آموزش و پرورش بوده ومستقیما دراعتلای فرهنگ جامعه کوشش و همت معروف داشته ومی دارند. ضمن تبریک تولد به حضوراستادغلامی و دوام عمر و عزت وتوالی و تعالی خلاقیت بیشتر فرهنگی ایشان را آرزومندیم.

حسینقلی انگالی- عضو باز نشسته هیات علمی دانشگاه آزاد اسلامی


 نوشته شده توسط محمد غلامی در دوشنبه 91/4/19 و ساعت 4:31 عصر | نظرات دیگران()

زمانی که دوست عزیز وادیبم جناب آقای اسفندیار فتحی، دبیر هفت هنر هفته نامه ی اتحاد جنوب به بنده ابلاغ کردند که قرار است درهفته نامه تجلیلی از استاد محمد غلاامی بشودوشماهم محبت کرده مطلبی دراین مورد بنویسید بسیار خوشحال شدم وگفتم به چشم. ولی باورکنید ازآن روز تا الان که به نظرم سه، چهارروزی می شود، هروقت قلم به دست گرفتم و خواستم که شرحی درباره ی آن مرد بزرگ بنویسم فقط نشستم و به صفحه ی کاغذ نگاه کردم وهرچه فکر کردم که چه بنویسم که لایق ایشان باشدنتوانستم وبه جایی نرسیدم. باورکنید که ازایشان نوشتن کارمن نیست واکنون هم نوشتن ازآن بزرگ را به بزرگان می سپارم. درپایان موفقیت روز افزونش رااز خدای بزرگ مسئلت دارم.

  جایی که عقاب پر بریزد

  ازپشه ی لاغری چه خیزد


 نوشته شده توسط محمد غلامی در دوشنبه 91/4/19 و ساعت 4:29 عصر | نظرات دیگران()

سال 63 است و من بعد از یک سال چوپانی دوباره به مدرسه برگشته ام ، عشق به طبیعت ، به گوسفندان و بزها ، بره ها وکهره های نازشان ، به مدرسه ، به هیاهوی بچه ها ، به معلمانش ، به ترس ها و امید هایی که از آنها بر می خواست ، به کتاب های رنگارنگ ، به قصه های تلخ و شیرین آدمیانش و به ریاضیات و علوم که یادگیری آن ها لذت انتزاعی می بخشید ، همه و همه عشقی شورانگیز اما متناقض در جانم می افروخت .سال 63 است و معلمان پرشور و پر از انرژی به مدرسه راهنمایی تازه تاسیس 15 خرداد روستای طلحه قدم گذاشته اند ، برای من دور افتاده از مدرسه ( به مدت یک سال ) این مدرسه چون ، کالجی بزرگ و پر هیمنه می نماید که اساتید گرانقدری برکرسی های آن تکیه زده اند ، اعتراف می کنم که هیچ گاه مدرسه برای من این همه شکوه و عظمت نداشته است ، نه پیشتر و نه بعد تر از آن. نام تک تک معلمان ارجمندم بر لوح قلبم حکاکی شده است ، ابراهیم سلیمی پور مدیر مدرسه ، محمود دانا معلم ریاضیات و علوم ، محمد غلامی دبیر ادبیات ، جغرافیا و علوم اجتماعی ، ابراهیم زارعی دبیر عربی ، دینی و قرآن ، علی اسپرغم دبیر زبان انگلیسی و... . ارتباط صمیمی و اثر بخشی که میان معلمان و دانش آموزان شکل گرفته است بسیار ستودنی و قابل توجه است. در این میان، مناظره شعری محمد غلامی و علی اسپرغم دو تن از گرامی ترین معلمانمان وجد و سروری خاص به مدرسه ، بلکه به روستا بخشیده بود و محمود دانا معلم علوم و ریاضی؛ که تلخی هولناک کلاس های درسش را با شهد نقل استادانه قصه  امیر ارسلان رومی، تلطیف و ترمیم می نمود ، محمد غلامی شاعری که برای من تجسم سعدی امروزین بود و تدریسش، گوی سبقت از سایر معلمان ادبیات می ربود؛ صادقانه بگویم که در طول تحصیلاتم از ابتدایی تا تحصیلات تکمیلی هیچ معلمی را پربارتر و هنرمند تر از ایشان در تدریس ادبیات و زبان فارسی ندیده ام.چهار عامل مهم در کتاب خوانی و علاقه مندی ام به کتاب و کتابخانه شخصی نقش داشته است: اولین آنها ؛زنده یاد پدرم است با اینکه شغلش کشاورزی و دامداری است دو تا صندوقچه ای داشت پر از کتاب که زمزمه های شعر خوانی اش روحم را نوازش می کرد . دومین و مهمترین؛ عامل شخصیت استثنایی معلم بزرگم آقای محمد غلامی است در وصف او همین بس که راه سخت و صعب العبور تنگه باهوش را دست خالی و بدون کتاب به مدرسه بر نمی گشت ، ایشان که تعطیلات آخر هفته به زادگاهش رهسپار می شد در بازگشتش ، علاوه بر آذوقه و وسایل شخصی اش با کوله باری از کتاب به روستای طلحه بر می گشت ، نه با وسیله شخصی بلکه با وانت های قدیمی و زوار در رفته ای که روزانه توسط رانندگان سمچ روستایی پر از روستائیانی که بر آن آویزان می شدند تا به شهر رفت و آمد نمایند . تشویق به خریدن کتاب ، داشتن کتابخانه شخصی توصیه ای دائمی بود از جانب استاد محمد غلامی و این سرآغازی بود برای خریدن کتاب هایی که این معلم عزیزم با رنج فراوان با خودش به همراه می آورد . (و اکنون تداعی صمد بهرنگی در ذهنم ) . سومین عامل؛ که مرا به کتاب خوانی مشتاق کرد دریافت جایزه ی نمره اولی کلاس و این جایزه بزرگ چیزی نبود جز دو کتاب که برایم بسیار ارزشمند بودند . چهارمین عامل؛ کتابخانه ی غنی دانشسرای تربیت معلم شهید شهریاری خورموج که به همت معلمی بزرگ و مدیری فرهنگ دوست، آقای سید کوچک هاشمی زاده، تاسیس و تجهیز شده بود ، بیشترین توصیه ای که از این عزیز ارجمند شنیدم مربوط به کتاب ، کتاب خوانی و خریدن کتاب بود .     یادشان گرامی باد و عمرشان طولانی 

سلام به عزیزم یزدانبخش هنری و همه ی عزیزانم در طلحه . شما بزرگترین سرمایه ی زندگی من هستید . با درود به همه ی شما و دیار مهر و خاک دامنگیر و عزیز طلحه . خاک پایتان محمد غلامی


 نوشته شده توسط محمد غلامی در یکشنبه 91/3/28 و ساعت 6:41 عصر | نظرات دیگران()
<      1   2   3   4   5   >>   >
درباره خودم

ادبیات و فرهنگ
محمد غلامی
شعر ، خاطره ، مقاله و...

آمار وبلاگ
بازدید امروز: 261
بازدید دیروز: 220
مجموع بازدیدها: 462641
جستجو در صفحه

لینک دوستان
اندیشه نگار
پایگاه خبری تحلیلی فرزانگان امیدوار
بنارانه
لحظه های آبی( سروده های فضل ا... قاسمی)
سایت اطلاع رسانی دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
دیباچه
جمله های طلایی و مطالب گوناگون
طراحی سایت و تولید نرم افزار تحت وب
پارمیدای عاشق
افســـــــــــونگــــر
جاده های مه آلود
جوان ایرانی
عصر پادشاهان
ل ن گ هــــــــک ف ش !
وبلاگ شخصی مهندس محی الدین اله دادی
•°•°•دختـــــــــــرونه هـــای خاص مــــــــــــن•°•°•
بلوچستان
رایحه ی انتظار
اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی
نغمه ی عاشقی
بهارانه
محمد جهانی
کانون فرهنگی شهدا
پژواک
سایت مشاوره بهترین تمبرهای جهان دکترسخنیdr.sokhani stamp
****شهرستان بجنورد****
کلکسیون تمبرخانواده شهید محمدسخنی وجمیله رمضان
+O
سایت طنز و کاریکاتور دکتررحمت سخنی
ما با ولایت زنده ایم
عمو
سلام دوستان عزیزم به وبلاگ جبهه بیداری اسلامی خوش آمدید
طراوت باران
نیمکت آخر
تنهایی......!!!!!!
تعمیرات تخصصی انواع پرینتر لیزری اچ پی HP رنگی و تک رنگ و اسکنر
هستی تنهاااااا.....
►▌ رنگارنگ ▌ ◄
♥نقطه سر قبر♥
.: شهر عشق :.
تراوشات یک ذهن زیبا
پیامنمای جامع
بوی سیب
سایت روستای چشام
نرگس 1
فقط عشقو لانه ها وارید شوند
*×*عاشقانه ای برای تو*×*
رازهای موفقیت زندگی
دوره گرد...طبیب دوار بطبه...
برادران شهید هاشمی
شهداشرمنده ایم _شهرستان بجنورد
به تلخی عسل
عشق
@@@باران@@@
دریایی از غم
غدیریه
ऌ عاشق بی معشوق ऌ
گروه اینترنتی جرقه ایرانی
.:مطالب جدید18+ :.
غزل باران
wanted
آتیه سازان اهواز
دُرُخـــــــــــــــــــــــش
رویابین
اهلبیت (ع)،کشتی نجات ما...
کنیز مادر
نوری چایی_بیجار
روان شناسی * 心理学 * psychology
صاعقه
تینا!!!!
مهربانی
خیارج سرای من است
شَبـَــــــــــــــکَة المِشـــــــــــــکاة الإسلامیــــــــــة
مشق عشق ناز
سکوت پرسروصدا
دخترونه
ماه مهربان من
خودم وخودش

آشنایی با زبان تات
دلنوشته های یه عاشق!
علم نانو در زندگی
جامع ترین وبلاگ خبری
مهندسی پیوند ارتباط داده ها ICT - DCL
شایگان♥®♥
خواندنی های ایران جهان
احساس ابری
حرف های نگفته دلهای شکسته بارانی از غم
چیزهای جالب
متن ترانه ماندگارترین آهنگ های ایرانی
☻☺♫♪ دو دخـــــــتـــر ♣ ♠
به بهترین وبلاگ سرگرمی خوش امدید
جـــــــــــوکـ فــــــــــا
افسانه ی دونگ یی
محمدملکی
دوستانه
جوک و خنده
$عسل، شیرینی قلبها$
fazestan
زادگاهم بنارآبشیرین را دوست میدارم
قلب خــــــــــــاکی نوجوونی
Love
جزیره صداها
معماری
ساعت شنی
سایت گوناگون دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
طب پزشکی قانونی دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
طب سالمندان دکتررحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
طب اورژانس دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
داستانهای واقعی روابط عمومی Dr.Rahmat Sokhani
لوگوی دوستان
پیوندهای روزانه
خبر نامه