ادبیات و فرهنگ
بهار، خرّم ودیدار ِ یار، شیرین است
بیا که آمدنت با بهار ، شیرین است
درانتظار ِ توشب رابسی سحرکردم
بیا که وصل پس ازانتظار، شیرین است
به یادِ روی تو ای خوشترین حکایتِ عشق
تمام ِ تلخی ِ این روزگار، شیرین است
زمانه کج رو و، تلخابِ غم به کامم ریخت
بیا که لب به لبِ آبشار، شیرین است
مجال ِ شِکو ِه ندارم ز نامرادی ها
بیاکه گریه درآغوش ِ یار، شیرین است
به راه دوست شنیدم بسی فسانه ی غیر
برای وصلتِ گل، زخم ِ خار، شیرین است
________
این غزل درکتاب سرودنخل ودریا/گزینه ی غزل استان بوشهر/به کوشش عبدالمجیدزنگویی چاپ شده است.
هفته نامه ی اتحادجنوب ازنشریات موفق استان بوشهروشهربرازجان( دشتستان ) است. به فاصله ی 2سال افتخارداشتم تابه عنوان دبیرصفحه ی ادبی درخدمت آن باشم ومهم تراین که دراین دوسال، توانستم نام هایی رادرنشریه بنشانم که تاآن تاریخ درنشریات برازجان، سابقه نداشت. اعم ازکشوری ومنطقه ای. درآن سال هابه مناسبت شماره 300 ، به پیشنهادسردبیرمحترم، مطلب کوتاهی نوشتم که برای ثبت درآرشیوخودم دراین جا می آورم :
خیلی چیزهارابه دست آورده ای وازدست داده ای
تابخواهی هفته نامه ای را300بارجلوی دکه ی روزنامه فروشی آویزان کنی باید5-6 سال پیربشوی واین زمانی است که خیلی چیزبه دست آورده ای ، ازدست داده ای وخودت هم تغییرکرده ای. وامروزکه اتحادجنوب به اینجارسیده اول به خوانندگان نشریه خسته نباشیدمی گویم وبعدبه کسانی که دست آن راگرفتندوتااینجارساندند.باقدردانی ازمسئولان پیشین صفحه ی ادبی وعزیزانی که صفحه راقابل دانستندوشماکه مطالب وشعرهارامی خوانید، بگویم که هیچ ادعایی نداریم که کارمان بی عیب است. ما به دورازباندبازی ها، دوست بازی هاو تنگ نظری هامی کوشیم صفحه ای ارائه بدهیم که بازتاب ادبیات دشتستان باشد. اگرهم تاکنون کوتاهی کرده ایم، به یقین حضورشمامی توانداین نقصان راجبران کند. صفحه ی ادبی اتحادمتعلق به همه ی کسانی است که قلم به دست دارندومی نویسندوکسانی که می خوانند وماماافتخارمی کنیم که ازمیان صدهانام چاپ شده درنشریه، تعدادقابل توجهی برای اولین بارمطرح شده ومی شوند. مثل همین شماره . ومی دانیم که بهادادن به جوانان، روزی نتیجه خواهددادوتعدادی ازاین نام ها، روزی مایه ی مباهات ماخواهندبود وتکرارکنم که صفحه ی ادبی متعلق به شماست وبه آینده تان امیدوارم وبه اتحادجنوب دل خوشم به این دلیل که به شمادل خوشم. به پیران درودمی فرستم. جوانان رامی ستایم. دستتان رامی فشارم، آثارتان رابردیده می گذارم وبرای این کودک چندساله، صدسال عمرآرزومی کنم .
محمدغلامی دبیرصفحه ی ادبی کوچه باغ
_______
به نقل ازاتحادجنوب – شماره ی 300 – دوشنبه 5/5/1383
خاک تکان خورد
آب روان شد
فاخته خندید
باغ جوان شد .
سبزه پدیدار
بر لبِ هر جوی
خوش خبر آمد نسیم
تا لبِ هر کوی .
بلبل ِشادان گرفت ،
خنده زن از غنچه سراغی
غنچه ی خندان نشاند
در بن ِهر برگ چراغی .
درپی ِ گل بادِ خزان سر کش و مغرور
آید و از غنچه نبینی اثری را
غنچه ی من !
بادِ خزان از رخ ِتو دور
باش که فردا زتو بینم ثمری را
بنار- اسفند 1376
به صبوری زنان
ای گل
ای همسفر ِ باد سحر
ای زن
زورق ِ نازک ِ دل را زده بر موج ِ خطر ای زن
روح ِ احساسی ای کوه
گاه تا صبح زدی ناله ی بی فریاد
صبح درپیش ِ حریفان زده لبخند
آبرو را
رنگ ِ شیرین زده بر تلخی
پشت ِ لبخندت درد
هیچ کس را زدلت نیست خبر ای زن
وخدا ما راازخاک و
تو را از هنر ومهر پدید آورد
ای وجودت همه پاکی
گاه می اندیشم
شایداین غنچه که درباغچه می خندد
زیر دستان ِ توپیداشده باشد
ای سراپاهمه احساس وهنر ای زن
برازجان – فروردین 1382
ازعشق گفتم
ازتو
ازخنده های گمشده ی پاکِ کودکی
وروستا
غرق ِ ترانه ومهتاب و
نان پاره
فریاد ِشوق برمی آوردیم و
خواب
مثل ِ رودخانه ی آرامی
ازکوچه می گذشت .
تنها
پدر
دربلندای شب
آب ِ قلیانش راعوض می کرد
شب
اینک گستاخ و
دست ِ گرسنه ی دخترکم
تا موز ِ ماه
برازجان – تیر1382