سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
پیامبر صلی الله علیه و آله از مغلطه کاری منع فرمود . [معاویه]
 
امروز: پنج شنبه 103 فروردین 9

لطف حق

  شاید نتوان دو اصطلاح حکیم و عارف را هم زمان برای شخصی به کار برد ولی پروین اعتصامی حکیمی عارف و عارفی حکیم بود که با قلبی مالامال از محبت و عشق و سری پر شور  و روحی وابسته به عالم ملکوت ، اشعاری جاودانه سرود و با شعرهایش جاودانی شد . وی شاعری بلند همت و سخندانی توانا بود که هر شعرش روزنه ای به روح بلند اوست و در این میان نگاهی کوتاه به مثنوی لطف حق او داریم .

پروین در این شعر ، عارفی است به تمام معنی و هستی را از انوار الهی می بیند :

این سخت پروین نه از روی هواست

هر کجا نوری ست ز انوار خداست

در ابتدای این حکایت با انسانی رو به رو هستیم که اگر چه امر حق را اطاعت کرده ، ولی در دلش هنوز تردید وجود دارد و جالب این که او حرکت کرده و تردید دام راهش نشده است . مادر ( انسان سالک ) از یک سو دست به گریبان اندیشه ی باطل است از سویی دیگر ، فرزند ( همه چیز ) خود را فدا می کند  و شاید از همین همت بلند است که از همان ابتدای راه ، دلش مهیای پذیرش وحی می شود :

وحی آمد کاین چه فکر باطل است

رهرو ما اینک اندر منزل است

و نکته ی مهم این که آنچه در راه خدا داده می شود ، پذیرفتنی است :

ما گرفتیم آنچه را انداختی

دست حق را دیدی و نشناختی

او با نگاهی عارفانه مسائل را طرح می کند و به نظر می رسد که رنگ جبر و تفویض در این مثنوی به به گونه ای زیبا پرتو می افکند   :

رودها از خود نه طغیان می کنند

آنچه می گوییم ما آن می کنند

ما به دریا حکم طوفان می دهیم

ما به سیل و موج فرمان می دهیم ....

سوزن ما دوخت هر جا هر چه دوخت

زآتش ما سوخت هر شمعی که سوخت

و به راستی این سخن یاد آور سخن حافظ است که فرمود :

رضا به داده بده وز جبین گره بگشای

که بر من و تو درِ اختیار نگشاده است

با این تفاوت که جبر و تسلیمی که پروین در سرتاسر دیوان خود مطیع اوست ، در مقابل شرار عصیان حافظ رنگ می بازد که گفت :

چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد

من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک

 

بنار آب شیرین – آذرماه 1370 


 نوشته شده توسط محمد غلامی در شنبه 95/10/25 و ساعت 8:6 صبح | نظرات دیگران()

سلام . سلامی به صفا و صداقت تو . امروز دلم می خواهد اندکی با تو درد دل کنم چرا که تو صمیمی ترین دوست من هستی . تو پاکی . هم رنگ آسمان ها و بدین خاطر من همیشه تو را دوست دارم . امروز دلم گرفته است . از اینکهاکثر مردم هر روز چندین بار از کنار تو می گذرند و توجهی ندارند . از اینکه تو را همچون وسایل دیگر محسوب می کنند و شاید هم بسیاری از لوازم خانه ، در درجه ای پایین تر قرار می دهند . تو بی ادعا ترین دوست د زندگی هر کسی هستی . تو آسمانی هستی که آرام و خاموش در زمین مسکن گزیده ای ! 

دنیای امروز ما دنیای غیر واقعی است . دنیای زرق و برق  و تبلیغات است . عده ای برای کسب مقام و به طمع مال و منالی  از عده ای دیگر تعریف و تمجید می کنند . عیب ها را می پوشانند و محاسن را دو چندان جلوه می دهند . در مقابل کسانی نیز ، دیگران را مانع انجام امور خود دانسته و از روی بغض و حسد ، عیوب آن ها را دو چندان و محاسن را به هیچ می انگارند . در چنین اوضاع و احوالی ، تو هدیه ی گران بهایی هستی . هدیه ای بهشتی که با صداقت تمامو بدون ریا و واهمه ، تمام کاستی ها و زشتی ها ، خوبی ها و زیبایی ها را بیان می کنی . تو کژی ها و ناراستی ها را جلوه می دهی و بدون ملاحظه به رخ هر کس می کشی . تو واقعی ترین تصویر را از هر کس منعکس می کنی . تو ما را به ما می نمایانی . در میان همه ی دوستانم تو محرم ترین آن ها هستی .وقتی که در برابر تو می ایستم وبا دقت به زوایای چهره ام می نگرم ، هنگامی که حالاتی به جد یا به شوخی می گیرم و زمانی که حرکات مختلفی از خود بروز می دهم ، بدان جهت است که تو را محرم خویش و راز دار تر از دیگران می دانم .   وقتی که در مقابل تو ایستاده ام و خود را با تمام خودم تماشا می کنم و می توانم در باره ی خویش چون شخص ثالثی قضاوت کنم ، با دیدن چهره ام ، وجدانم نیز بیدار می شود . گویا تو آینه ی پنهانی در مقابل روح و وجدانم قرار می دهی تا درون را نیز به تماشا بنشینم . در آن هنگام است که آهنگ دل نشینت در جانم می ریزد که :

آینه گر نقش تو ننمود راست          خود شکن ، آیینه شکستن خطاست

بنار آب شیرین – 22 مهر 1373      


 نوشته شده توسط محمد غلامی در پنج شنبه 95/10/23 و ساعت 6:6 صبح | نظرات دیگران()

  حاشیه ی خیابان می ایستی . نگاه می کنی . او را می شناسی . می چرخی رو به رویش قرار می گیری . شاید نتوانسته ای با همه دمساز شوی . شاید نخواسته ای  . اما هر گاه در گزینش هایت ، سخت گیری هم کرده باشی ، او را همراه داشته ای .

بدون معطلی دو برگ می زنی . درنگ می کنی . اسم ها را از نظر می گذرانی . بعد به ابتدا بر می گردی . تیتر ها را می بینی . گاه حرکتت کند می شود . به آخر که رسیدی ، جایی می جویی . شاید گوشه ی اتاقکی که نامش را کتابخانه گذاشته ای . در کوچه ای بن بست و خاکی . و هوای تازه را تنفس می کنی .

آیینه ای در دست داری . در شکل های گوناگون ظاهر می شوی . حرف های نگفته ات را می خوانی و احساس یگانگی غریبی می کنی .

در کنار تجربه ها ، میدان را برای جوانان فراخ می یابی . دیدگاه ها و جسارت ها ، امیدوارت می کند .

***

کجا ایستاده ای ؟

و جشن تولد عزیزی را از دل شاد باش می گویی و نثار سلامتی اش شاخه ی دعایی بر لب که آنقدر شمع بکاری تا زمین روشن شود .

برازجان – دوم آذر 1382       


 نوشته شده توسط محمد غلامی در چهارشنبه 95/10/22 و ساعت 11:27 صبح | نظرات دیگران()

به پرندگان جنگل گیلان

پیغام دادم

که درنمازسحرگاهی

ودرملال تنبلی آبسالی جاوید

گنجشک های تشنه ی « دشتستان » را

دریادداشته باشند .

آوازخاک- صفحه های 69تا71

 آتشی را از دهه ی شصت می شناختم . از اوایل آن دهه که نام او و بسیاری از بزرگان دیگر  همراه با نمونه هایی از شعرشان در کتاب  درسی تاریخ ادبیات  ما  بود تا اوایل آن دهه که گزینه ی اشعارش را خواندم تا اواخر دهه ی شصت که جواب نامه هایم را می نوشت و بعد ها هم که بارها و بارها به دیدارش  رفتم .

آتشی تا زمانی که زنده بود ، گمان می کردم که به طور کامل او را می شناسم . حرف هایش را شنیده بودم و تمام کتاب هایش را خوانده بودم و گفتگوها یا مقالاتی که از وی به دستم می رسید . وقتی که رفت ، دوباره به سراغ کتاب هایش رفتم و آنجا بود که با افسوس دریافتم آتشی  هنوز  برایم  ناشناخته است . برای من و شاید تعدادی دیگر که او را می شناختیم . اگر چه تا کنون چند کتاب مستقل در باره ی او و آثارش  بیرون آمده اما آثار او  این پتانسیل را دارد که کارهای  مستقل دیگر درباره اش پدید آید تا تمام کننده ی کتاب های  قبلی باشد .

منوچهر آتشی را می توان شاعر طبیعت نامید به گونه ای که گاهی  احساس می کنی خون شعرهای رنگین و آتشین  منوچهری ، در  رگ های پاره ای از شعرهایش جاری است .   اگر چه او تنها به توصیف اکتفا نمی کند و از طبیعت مقدمه ای برمی دارد تا درد ها و حسرت ها  .

وکوه، باتمام درختانش

-         بیدوبلوط وبادام ، امروز

یادآورترنم سم ها و سنگ هاست

باسنگ سنگ تنگه ، حسرت سنگرشدن

واندوه انعکاس صفیرتفنگ هاست :  .......

شعر یاغی و در عین حال ، لطیف  آتشی ،  به راستی شفاف ترین آیینه ی است که تصویر زلال زندگی مردم جنوب ، مدام در خلال آن جریان دارد : 

هنوزآنجا...

شقیقه هاسفید ازآردگندم

پسین خستگی وقتی که می آیند

پیاده، باقطارقاطران ازآسباد دره نزدیک

تنورگرم وبوی نان تازه عالمی دارد

ودرشب های مهتابی

به روی " ترت " گندم ، نیمه شب ها

شروه خواندن

پای خرمن ها ، غمی دارد .

آوازخاک- صفحه های 115تا117

تصویر های زنده ای که احساس می کنی ، شاعر ، نفس نفس  آن ها  را زندگی کرده است

ویا آهنگ زلال و بکری که خوانندگان بیابانگرد و  عاشقی مثل مرا به روزگاران زیبای نو جوانی دعوت می کند .

بیابانزاد شوخ

- اینک خیابانگرد بی پروا !

طنین شروه های دختران هیمه چین ، آنک

ترامی خوانداز"گزدان"، دلا...

دیداردرفلق- صفحه ی 73تا76

و به راستی که فرهنگ جنوبی  نیز بی هیچ قضاوتی از شاعر ،  در رگ رگ آثارش   ریشه دوانده و خوش نشسته  است :

خون را

- هنوزعبدو، ازتنگچین شال

باورنمی کند :

" پس، خواهرم "ستاره" چرادررکابم عطسه نکرد؟

در باره ی بومی گرایی و استفاده از عناصر بکر جنوب نیز تا کنون سخن ها گفته شده و نیازی به اطاله ی کلام نیست چرا که در جای جای آثارش ، جنوب نشسته و  به خواننده لبخند می زند . از دریا و مرغان دریایی تا  

گزدان ،  خرگ ، ماسه ، کپر ، شروه ،  فایز ،  سدر ، تش باد ،  گز ، گلستانی از گل های بومی  و ....

و شاعر ، عناصر شعر را گاه  از دشت های دست نخورده ی دشتستان می گیرد و تا شعری  برای جهان بسراید :

باحضور دورِتو

ازتابستانی به تابستان دیگر می کوچم

وتشنگیم را

به گون ها وگتک های دشتستان می برم

زیباترازشکل قدیم جهان- صفحه های 13تا14

جالب آن که وقتی مشغول جمع آوری مجموعه ی « دشتستان در آینه ی شعر » بودم ، دریافتم که بیش از  هفتاد صفحه شعر از این شاعر ، رنگ و بوی دشتستانی دارد . مجموعه ای در حد و قواره ی   یک کتاب . اگر چه من نمی خواهم و نمی توانم و  هیچ کس نمی تواند آتشی را در ناحیه ای حبس کند که روح وحشی شعر ش   در هیچ حصاری  نمی ماند  و متعلق به همه جاست  و در ادامه ی راه پر فراز شعر ،  به راحتی  از پوسته ی جنوبی بیرون می آید  و ملی می شود   و حتی آینه ی پهناورتر از وسعت جغرافیای ایران در مقابل نگاه ما می آراید ، اما در این در اینجا  به صورت گذرا ، تنها  به انعکاس چند نمونه از  دشتستانی های دیگرش نیز اشاره شود . 

گلوگاهت رابه من بسپار  و دهانت راحلال من کن

می خواهم آواز زلالی بخوانم برای کهورهای دشتستان

چه تلخ است این سیب- صفحه های 172تا173

برای آتشی که به قول خودش در همین کوه های اطراف پلکیده ( شب شعر برازجان با حضور آتشی ) ، غریب نیست که در کنار نام های شناخته شده ای که در آثار او و یا دیگر شاعران امروز  نشسته   ، نام هایی نیز باشد که تا همیشه به جایگاهشان در ذهن و شعر آتشی  ببالند که با اشاره به چند نمونه ، به به این مقال پایان می دهم  :

1

می رفتم وتلاطم نخلستان های انبوه« دالکی »

-         پرهای سبزرسته برتنه ی خشک « زاگرس»-

پای مراتوان « نرفتن » می داد

وصف گل سوری- صفحه های 22تا23

2

( « شترخوس » ، میانه ی راه است

وروستای « روفار » به تنگه ی بعدی

خودی نمی نمایاند

مگربه کاکل نخلی )]

چه تلخ است این سیب – ازصفحه ی 21تا22

3

با ما بیا

تانوبه زار " کایدی"

تایوزخیزگردنه ی « بزپر »

آوازخاک- صفحه های 56تا60

4

باد ابرهای خیس پراکنده را

به آبیاری قشلاق « بوشکان »

می برد

5

ببین !

- به چادرقشلاق

فرود جلگه ی « دهرود » رافراززمان

نگاه مات جهان را

به دست چابک – فرتوت

که می نوازد برچنگ تاررنگی پشم

- به چابکی سرانگشت چنگی ماهر

پلنگ تنگه ی «دیزاشکن»

گرازجلگه ی « تلحه »

غزال پهنه ی « دشتستان » .

دیداردرفلق – صفحه های 33تا34      


 نوشته شده توسط محمد غلامی در جمعه 95/9/12 و ساعت 6:19 صبح | نظرات دیگران()

  دبستانی که بودم ، برادرم از کویت رادیویی کوچک برایم فرستاد  که عصر ها با آن پخش مستقیم بازی های فوتبال را گوش می دادم . تا آن زمان نه عکسی از بازیکنی دیده بودم و نه تلویزیونی بود که فوتبالی ببینم . تا این که در سال 53 برای ادامه ی تحصیل به برازجان آمدم و در مدرسه ی راهنمایی پرویزی نام نویسی کردم . آن روزها هر وقت فرصتی دست می داد ، تا چهار راه و فلکه می رفتم و از آنجا که با نام فوتبالیست ها آشنا بودم ، با دیدن عکس هایشان که در حاشیه ی خیابان برای فروش پهن کرده بودند ، دلم می تپید و هر بار چند پوستر رنگی با خود می آوردم . دیری نگذشت که یک ضلع خانه ی خشتی ما در بنار آب شیرین با عکس هایی که با خرما به دیوار چسبانده بودم ، آبی شد . آن روزها باور نمی کردم که نام هایی مانند منصور پورحیدری ، رضا عادلخانی ، علی جباری ، ناصر حجازی ، غلامحسین مظلومی و ..... نام هایی واقعی باشند . با این وجود ، نه تنها همه ی آنانی که در چند ردیف نشسته بودند و یا تنهایی عکس گرفته بودند را با نام می شناختم ، بلکه شب ها تا دیرگاه با آنان  سخن می گفتم  ، همراهشان فوتبال بازی می کردم و برای تاج گل می زدم . آن روزها آرزوی بزرگ من این بود که روزی آن بزرگان را ببینم اما رویاهای من به دلیل محرومیت های همه جانبه ، همیشه دیر به واقعیت می پیوست . بعد ها که پایم به استادیوم های چند شهر باز شد ، هیچگاه از دیدن دورادور بازیکنی سیر نشدم و بعد تر ها نیز هیچگاه موی سپید نتوانست مانع از بروز شادی های کودکانه ی درونم بشود  تا جایی که هر زمان مجال یافتم و میسر شد ،  با جوانان قاطی شدم و نزدشان رفتم و رفتم در هتل جهانگردی بوشهر تا کنار منصور پورحیدری بایستم ، با او حرف بزنم  و به چهره اش نگاه کنم تا مرا به کودکی هایم برگرداند .    روانش شاد 


 نوشته شده توسط محمد غلامی در شنبه 95/8/15 و ساعت 7:53 صبح | نظرات دیگران()
<      1   2   3   4   5   >>   >
درباره خودم

ادبیات و فرهنگ
محمد غلامی
شعر ، خاطره ، مقاله و...

آمار وبلاگ
بازدید امروز: 65
بازدید دیروز: 31
مجموع بازدیدها: 460571
جستجو در صفحه

لینک دوستان
پایگاه خبری تحلیلی فرزانگان امیدوار
بنارانه
لحظه های آبی( سروده های فضل ا... قاسمی)
اندیشه نگار
سایت اطلاع رسانی دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
دیباچه
جمله های طلایی و مطالب گوناگون
طراحی سایت و تولید نرم افزار تحت وب
پارمیدای عاشق
افســـــــــــونگــــر
جاده های مه آلود
جوان ایرانی
عصر پادشاهان
ل ن گ هــــــــک ف ش !
وبلاگ شخصی مهندس محی الدین اله دادی
•°•°•دختـــــــــــرونه هـــای خاص مــــــــــــن•°•°•
بلوچستان
رایحه ی انتظار
اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی
نغمه ی عاشقی
بهارانه
محمد جهانی
کانون فرهنگی شهدا
پژواک
سایت مشاوره بهترین تمبرهای جهان دکترسخنیdr.sokhani stamp
****شهرستان بجنورد****
کلکسیون تمبرخانواده شهید محمدسخنی وجمیله رمضان
+O
سایت طنز و کاریکاتور دکتررحمت سخنی
ما با ولایت زنده ایم
عمو
سلام دوستان عزیزم به وبلاگ جبهه بیداری اسلامی خوش آمدید
طراوت باران
نیمکت آخر
تنهایی......!!!!!!
تعمیرات تخصصی انواع پرینتر لیزری اچ پی HP رنگی و تک رنگ و اسکنر
هستی تنهاااااا.....
►▌ رنگارنگ ▌ ◄
♥نقطه سر قبر♥
.: شهر عشق :.
تراوشات یک ذهن زیبا
پیامنمای جامع
بوی سیب
سایت روستای چشام
نرگس 1
فقط عشقو لانه ها وارید شوند
*×*عاشقانه ای برای تو*×*
رازهای موفقیت زندگی
دوره گرد...طبیب دوار بطبه...
برادران شهید هاشمی
شهداشرمنده ایم _شهرستان بجنورد
به تلخی عسل
عشق
@@@باران@@@
دریایی از غم
غدیریه
ऌ عاشق بی معشوق ऌ
گروه اینترنتی جرقه ایرانی
.:مطالب جدید18+ :.
غزل باران
wanted
آتیه سازان اهواز
دُرُخـــــــــــــــــــــــش
رویابین
اهلبیت (ع)،کشتی نجات ما...
کنیز مادر
نوری چایی_بیجار
روان شناسی * 心理学 * psychology
صاعقه
تینا!!!!
مهربانی
خیارج سرای من است
شَبـَــــــــــــــکَة المِشـــــــــــــکاة الإسلامیــــــــــة
مشق عشق ناز
سکوت پرسروصدا
دخترونه
ماه مهربان من
خودم وخودش

آشنایی با زبان تات
دلنوشته های یه عاشق!
علم نانو در زندگی
جامع ترین وبلاگ خبری
مهندسی پیوند ارتباط داده ها ICT - DCL
شایگان♥®♥
خواندنی های ایران جهان
احساس ابری
حرف های نگفته دلهای شکسته بارانی از غم
چیزهای جالب
متن ترانه ماندگارترین آهنگ های ایرانی
☻☺♫♪ دو دخـــــــتـــر ♣ ♠
به بهترین وبلاگ سرگرمی خوش امدید
جـــــــــــوکـ فــــــــــا
افسانه ی دونگ یی
محمدملکی
دوستانه
جوک و خنده
$عسل، شیرینی قلبها$
fazestan
زادگاهم بنارآبشیرین را دوست میدارم
قلب خــــــــــــاکی نوجوونی
Love
جزیره صداها
معماری
ساعت شنی
سایت گوناگون دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
طب پزشکی قانونی دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
طب سالمندان دکتررحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
طب اورژانس دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
داستانهای واقعی روابط عمومی Dr.Rahmat Sokhani
لوگوی دوستان
پیوندهای روزانه
خبر نامه