سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
دانش بیاموزید و آرامش و بردباری را برای دانش فرا گیرید و از دانشمندان متکبّر نباشید . [امام علی علیه السلام]
 
امروز: پنج شنبه 103 اردیبهشت 6

تقدیم به دوستم حسین قشقایی

از برکه چوپان که بیرون آمدیم ، ساعت از 13 گذشته بود . از دوراهک به سمت کوه پیچیدیم . جاده باریک بود بسیار پرپیچ و خم با گردنه های صعب العبور و غریب . به زحمت بالا می رفتیم . حسین هم راننده بود و هم راه بلد . وقتی به اوج رسیدیم ، دشت بود و ابر بود و آزادی و جالب این که از پس این فراز ، فرودی نبود . ما همچنان می رفتیم . من اگر چه خود غریب آن دیار بودم اما شعر مرا به آنجا پیوند داده بود و عشق مرا می برد تا انارستان ، قلعه کهنه ، پشتو ، ریز ، دره بان ، تشان و حرمیک تا توقف کنیم مقابل روستایی که دو خانه داشت و یک دنیا محبت . دو خانه ی چسبیده ای که دیوارش دشت بود و مزرعه و درخت و سبزه و زیبایی و درونش قلبی می تپید آشنا و پریزادی لبریز از شعر و نشاط و امید و شوق . نشستیم و گوش سپردیم به صدای شیرین شعر و خاطره از زبان « پریزاد مرادی اصل » که چندین مجموعه ی شعر داشت و یکی را نیز به چاپ سپرده بود . می گفت اصلا به مدرسه نرفته و عشق به دانش او را واداشته تا هنگام کار در خانه  شکل حروف را روی آرد بنویسد و  فرزندانش برایش بخوانند واو به خاطر بسپارد . می گفت : « هشت سال است که گنج شعر را یافته ام . تا قبل از سرودن شعر ، هرماه 2 یا 3 بار خواب می دیدم که گنج پیدا کرده ام و هشت سالی که شعر می گویم ،  دیگر خواب گنج ندیده ام .» دراتاق ساده پریزاد ، شعر و صمیمیت حرف اول را می زد . در گوشه هایی ازخانه اش ، کتاب نشسته بود و پریزاد دلش می خواست که روزی در آن اتاق، کتابخانه ای داشته باشد . احساس می کردم در محیطی دور از امکانات و دور از اجتماعات رسمی ، چه زیبا عشق می روید ، شعر جوانه می زند ، فرهنگ می بالد ،  انسانیت به گـُل می نشیند و کرامت میوه می دهد . فاطمه دختر جوان پری نیز با شعر آشناست . او گاه به یاری مادر می شتابد و ضمن پذیرایی از ما ، شعری از مادر می خواند و با گویش شیرین جم و ریزی توضیحاتی می دهد . او دانش آموز است و با این که معدود کتاب هایی بیشتر نخوانده ، گفتارش در باره ی فریدون مشیری اشک شوق به چشمانم می نشاند و اظهار نظرش در باره ی فروغ فرخ زاد ، تکانم می دهد . غروب شتابان از راه می رسد . ناچار باید دوباره به سوی گردنه ها برگردیم و برمی گردیم شادمان از این که گنجی بی پایان آن سوی کوه ها یافته ایم . 

اگر مستم مگو مست شراب است

چو مدهوشم مگو دیوانه خواب است

مگو هرگز برون کن مهرش از دل

دعای دل ز دلبر مستجاب است 

عکس های مربوط به این دیدار را می توانید در فیسبوک اینجانب ببینید .


 نوشته شده توسط محمد غلامی در شنبه 92/11/5 و ساعت 4:47 عصر | نظرات دیگران()

تا زود تر به برازجان برسم مرخصی ساعتی گرفتم و از کمپ بیرون زدم . هدف اصلی من شرکت در مجلس بزرگداشت استاد ایرج شمسی زاده بود . به پلیس راه کنگان که رسیدم یادم آمد که کفش هایم را نیاورده ام .  به همسرم زنگ زدم. گفت برگرد و بردارشان . دیدم حداقل یک ساعت از وقتم را تلف می کند . از او خواستم کفش های کهنه ام را بیابد ، دستی به سر و رویشان بکشد ، واکسی بزند و رو به راهشان کند ولی قبول نکرد . گفتم از بستگان درجه یک ، یک جفت کفش امانت بگیرد . به خانه که رسیدم متوجه شدم که جوراب مناسبی هم ندارم اما جوراب نیما به دادم رسید . بالاخره با گذاشتن چند لایه کفی در ته کفش عاریتی ، اطمینان پیدا کردم که مناسب شده و هنگام راه رفتن ، از پایم جدا نمی شود . وقتی خواستیم حرکت کنیم ، متوجه شدم که یکی از چرخ های جلو ماشین ، پنچر است . زاپاس را آوردم ولی در آن نیز باد کافی نبود . با زحمت دراین روز تعطیل یک پنچرگیری پیدا کردم و ماشین رو به راه شد. مقصد تالار میلاد گناوه بود. وقتی به خود آمدم که دیدم نزدیکی های دیلم رسیده ام . برگشتیم . تالار از جمعیت موج می زد . به ناچار ، من و همسرم و فروغ و غزل پراکنده نشستیم . شعرخوانی و موسیقی بود و دوستداران ایرج شمسی زاده . پیام تلفنی منیرو روانی پور نیز مستقیما از امریکا برای مردم پخش شد . من هم در میان شعر و موسیقی و لبخند و مهربانی ها ، غزلی خواندم . وقتی در انتهای شب استاد برای سپاس از مردم پشت تریبون قرار گرفت ، جمعیت به احترام او برخاست و با کف زدن های ممتد از او تقدیر کرد. اگر چه مراسم شام نیز در راه بود ، ولی من که می بایست ساعت 4 بامداد به سوی کنگان برمی گشتم با علی اسپرغم به برازجان آمدم . ساعت 2 بامداد در برازجان بودم با دلی گرم از دیدار دوستان : فرج الله کمالی ، حسین عسکری ، سامان سپنتا ، محمد دادفر ، علی اسپرغم ، عیسی عباس زاده ، کاووس کمالی نژاد ، امرو هیچستانی ، حسین قشقایی ، نوذر صالحی ، نوذر غریبی ، نجف قلی محمودی ، اصغر شمسی زاده ، معصومه خدادادی ، اسفندیار فتحی ، سید طالب هاشمی ، جواد نگهبان ، سید اسماعیل بهزادی ، خانم مهدوی (که همان جا مرا برای جلسه ای در سعد آباد دعوت کرد )، خالق عبدالهی و بسیار عزیز دیگر و این قطعه را در ذهنم مرور می کردم که :

آمدی خوش که تو را بود هم از روز نخست

همه اسباب ِ بزرگی و طرب آماده

شادی زی شاد که سرمایه ی عشق و هنری

گل ِ بستان ِ ادب ایرج شمسی زاده


 نوشته شده توسط محمد غلامی در شنبه 92/10/28 و ساعت 7:13 عصر | نظرات دیگران()

 از همان لحظه ی وقوع حادثه برای تارا زنگ زدم . نگران حالش بودم. ساعت 16 و 22 دقیقه ، زندگی لرزیده و فرو ریخته بود و همچنان ادامه داشت . کاکی مرکز زلزله بود و شـُنبه درهم پیچیده شده بود . مادرم نگران زنگ زد . چند تن از دوستان پیام دادند و دخترم سارا از بوشهر گفت 1 / 6 ریشتر قدرت آن بوده و خبر همچنان می رسید از کشته ها که پیوسته بیشتر می شد . عبدالحمید علامه زاده اخبار را مدام  رصد می کرد تا این که پس از غروب گفت : عمق فاجعه بیش از این هاست و می رویم . رفتیم . حسین علامه زاده و علی منصوری هم بودند . حاشیه ی اتوبان و ابتدای راه شهر شنبه شلوغ بود . راه را بسته بودند . فاصله  طوری نبود که بتوان پیاده رفت . باید می رفتیم و رفتیم تا اول بار شـُنبه را ببینم . چند سال پیش برای شب شعر در آنجا دعوت بودم که نرفتم چرا که از سفری طولانی برمی گشتم خسته با دلی سرد و اما این بار می رفتم با چشمانی گرم . ماشین انباشته از مواد کمک های اولیه بود که آقای علامه زاده  محتویات دارو خانه ای در کنگان را یک جا خریده بود و مردم حاضر در دارو خانه نیز هرکدام به نوعی اظهار هم دردی وکمک کرده بودند .  به مهدی شیخیانی زنگ زدم . تازه از شنبه برگشته بود . از حال و هوای آنجا برایم گفت . در بین راه ، چند بار کنترل شدیم . بالاخره به شـُنبه رسیدیم . باور کردنی نبود . بارانی که چند روز پیش باریده بود نیز خانه ها را نمناک کرده بود تا زلزله با نزدیک به 10 پس لرزه ی شدید ، همه جا را با خاک یکسان کند  . کابوس . وحشت . ویرانی . مرگ بر ویرانه ها موج می زد. شـُنبه در بهت و سکوت مانده بود . زن و مرد حادثه کنار آوارها حیران و کودکان مبهوت بودند کنار انبوه تل های سنگی که تا ظهر امروز خانه آنها بوده . کسی توان شیون و فریاد نداشت . هنوز بهت بود و ناباوری . در حیاطی بر باد رفته بودیم که مردی آمد و انبوهی سنگ را نشان داد و گفت  : دو دختر خواهرم زیر آن خانه له شدند و خودش نیز کمرش شکست . جایی دیگر نادر استوار با تلفن همراه حرف می زد و اشک می ریخت . همه جا اشک بود و سکوت و تاریکی . زندگی شکسته بود . زندگی در هم مچاله شده بود  و شاید تنها ستاره های سوگواری که در اولین شب اندوه شـُنبه ، به خاک نزدیکتر شده بودند ، می توانستند عمق فاجعه را ببینند . ضجه های ماسیده بر جان ما را بشنوند و شاید آخرین نفس های احتمالی زیر آوار ها را حس کنند . بر گشتیم . اندوهناک برگشتیم . و می آمدیم درگیر با خیالات تلخ و اندیشه ی این داغ . و از درون می گریستیم با همراهی  استاد شجریان که می خواند : « یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم ... »

 


 نوشته شده توسط محمد غلامی در چهارشنبه 92/1/21 و ساعت 6:18 عصر | نظرات دیگران()

 به دو دختر نازنینم فروغ غلامی و نیلوفر صالحی

اذان صبح تمام بود که به راه افتادیم . هوای مطبوع سپیده دمان دشتستا ن و بعد هم برنامه ای نانوشته ، ما را در دشت ارژن نگه داشت و صبحانه ای و باز ، گپ و موسیقی . ظهر هم توقف کنار پارکی در حاشیه ی صفا شهر که برف هایش اگرچه آب شده بودند اما گوشه و کنار آن ، آنقدر سپید بود تا بتوانم مقداری از آن ها را بردارم و به سوی خانمم پرتاب کنم . هوای سرد و آفتاب داغ . حصیری در سایه ای پهن کردم تا درفاصله ی گرم شدن غذا دمی بیاسایم . دو اتوبوس از راه رسیدند ومسافرانی که به نظر می رسید در مسیر اردویی هستند پیاده شدند . قید خواب را زدم . چاره ای نبود. کویر . کویر . وغروب در تفت . تفت در کف کاسه ای از کوه که لبه ی شرق آن شکسته است . پنجره ی اتاق ما رو به غرب بود . رو به نیم دایره ی کوهستان . آنجا که شیرکوه با یال سپید از برف کمی دورتر با وقار خوابیده بود در سرمای شبانه ی کویری . صبح روز بعد عازم یزد شدیم . به زیارت آتش زرتشت و عکس گرفتن ها و چند کتاب خانه رفتن و برای ناهار، تا باغ دولت آباد با مرتفع ترین بنای بادگیر جهان به ارتفاع 34 متر و تنها بادگیر هشت وجهی با تالار هایی زیبا و درهای مشبک و فوق العاده و بنایی برای تابستان ها ی دور . ناهار و عکس و برگشتن  و گذشتن از کنار مسجد جامع و میر چخماق  تا شب که به دیدار استاد بروی . هنر دل ها را به هم گره می زند و شوق دیدار استاد جلیل صا لحی در من غوغا می کرد . استاد که خود تار می ساخت ، تارش را کوک کرد و نواخت و خواند « در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع .....»و عشق بود که می خواند و عشق بود که می نواخت و شور شیدایی . استاد از مفاخر استان یزد است که مجسمه اش نیز در موزه ی مردم شناسی تفت قرار دارد و بزرگوار . خاکی و افتاده . خانمش نیز مهربان و صمیمی . باوقار و ارجمند و نیلوفر ، گلی شاداب در کویر . هنرمند – شاعری که با دخترم فروغ دوست است و دوستی آنان مرا و همسرم را در آن شب به یاد ماندنی به آنجا برد و تفت را برای همیشه برایم شیرین کرد .

دشتستان – بهمن 1391

 

 


 نوشته شده توسط محمد غلامی در جمعه 91/12/4 و ساعت 9:35 عصر | نظرات دیگران()

خود را از روزمره گی آزاد می کنی تا دل به دریای اینترنت بزنی و چند روز نبودنت را جبران کنی . شب . من و فرجام طاهری و گاه گاهی مطلبی ، حرفی و لبخندی . تلفن زنگ می خورد . دخترم فروغ از یزد . بی کلامی که بگوید ، صدایی در جانم می ریزد. سرشار از ملکوت . ریشه در چشمه سار صدای آسمانی شجریان . واین بار ، همایون . سرشار می شوم از عشق و احساس . تاب نمی آورم . اشک های شوق را پاک می کنم و در فیس بوک برگی می گذارم . که  : 

« ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست »
سرشارم از صدای شیرین همایون شجریان که همین الان در یزد در حال اجراست و دخترم فروغ از طریق تلفن همراه ، مرا به حال و هوای آن جلسه دعوت کرده .


 نوشته شده توسط محمد غلامی در سه شنبه 91/11/10 و ساعت 1:39 عصر | نظرات دیگران()
<   <<   6   7   8      >
درباره خودم

ادبیات و فرهنگ
محمد غلامی
شعر ، خاطره ، مقاله و...

آمار وبلاگ
بازدید امروز: 188
بازدید دیروز: 154
مجموع بازدیدها: 462348
جستجو در صفحه

لینک دوستان
اندیشه نگار
پایگاه خبری تحلیلی فرزانگان امیدوار
بنارانه
لحظه های آبی( سروده های فضل ا... قاسمی)
سایت اطلاع رسانی دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
دیباچه
جمله های طلایی و مطالب گوناگون
طراحی سایت و تولید نرم افزار تحت وب
پارمیدای عاشق
افســـــــــــونگــــر
جاده های مه آلود
جوان ایرانی
عصر پادشاهان
ل ن گ هــــــــک ف ش !
وبلاگ شخصی مهندس محی الدین اله دادی
•°•°•دختـــــــــــرونه هـــای خاص مــــــــــــن•°•°•
بلوچستان
رایحه ی انتظار
اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی
نغمه ی عاشقی
بهارانه
محمد جهانی
کانون فرهنگی شهدا
پژواک
سایت مشاوره بهترین تمبرهای جهان دکترسخنیdr.sokhani stamp
****شهرستان بجنورد****
کلکسیون تمبرخانواده شهید محمدسخنی وجمیله رمضان
+O
سایت طنز و کاریکاتور دکتررحمت سخنی
ما با ولایت زنده ایم
عمو
سلام دوستان عزیزم به وبلاگ جبهه بیداری اسلامی خوش آمدید
طراوت باران
نیمکت آخر
تنهایی......!!!!!!
تعمیرات تخصصی انواع پرینتر لیزری اچ پی HP رنگی و تک رنگ و اسکنر
هستی تنهاااااا.....
►▌ رنگارنگ ▌ ◄
♥نقطه سر قبر♥
.: شهر عشق :.
تراوشات یک ذهن زیبا
پیامنمای جامع
بوی سیب
سایت روستای چشام
نرگس 1
فقط عشقو لانه ها وارید شوند
*×*عاشقانه ای برای تو*×*
رازهای موفقیت زندگی
دوره گرد...طبیب دوار بطبه...
برادران شهید هاشمی
شهداشرمنده ایم _شهرستان بجنورد
به تلخی عسل
عشق
@@@باران@@@
دریایی از غم
غدیریه
ऌ عاشق بی معشوق ऌ
گروه اینترنتی جرقه ایرانی
.:مطالب جدید18+ :.
غزل باران
wanted
آتیه سازان اهواز
دُرُخـــــــــــــــــــــــش
رویابین
اهلبیت (ع)،کشتی نجات ما...
کنیز مادر
نوری چایی_بیجار
روان شناسی * 心理学 * psychology
صاعقه
تینا!!!!
مهربانی
خیارج سرای من است
شَبـَــــــــــــــکَة المِشـــــــــــــکاة الإسلامیــــــــــة
مشق عشق ناز
سکوت پرسروصدا
دخترونه
ماه مهربان من
خودم وخودش

آشنایی با زبان تات
دلنوشته های یه عاشق!
علم نانو در زندگی
جامع ترین وبلاگ خبری
مهندسی پیوند ارتباط داده ها ICT - DCL
شایگان♥®♥
خواندنی های ایران جهان
احساس ابری
حرف های نگفته دلهای شکسته بارانی از غم
چیزهای جالب
متن ترانه ماندگارترین آهنگ های ایرانی
☻☺♫♪ دو دخـــــــتـــر ♣ ♠
به بهترین وبلاگ سرگرمی خوش امدید
جـــــــــــوکـ فــــــــــا
افسانه ی دونگ یی
محمدملکی
دوستانه
جوک و خنده
$عسل، شیرینی قلبها$
fazestan
زادگاهم بنارآبشیرین را دوست میدارم
قلب خــــــــــــاکی نوجوونی
Love
جزیره صداها
معماری
ساعت شنی
سایت گوناگون دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
طب پزشکی قانونی دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
طب سالمندان دکتررحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
طب اورژانس دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
داستانهای واقعی روابط عمومی Dr.Rahmat Sokhani
لوگوی دوستان
پیوندهای روزانه
خبر نامه